داستانک: پنجره را باز کردم، عنکبوتی دیدم که تار می بافد. گفتم اش این نام برازنده تو نیست، تو بزرگترین تار بافی. نام تو استاد تار بافی ایست. آفریدگارتو را پیش ما آفریده و پیش ازما بوده ای و پس از ما خواهی بود. تو پیش از اینکه تاری بر تاری بنشیند، همراه با نای نی دلی را شاد کند بوده ای، صد افرین بر تو.
استاد خندان در تاراش به رقص آمد و گفت: بیا در درون تار هایم تا با تو به رقص آیم.
گفتم اش، در تار های دیگری به دام افتاده ام. سکوت کرد و به بافتن ادامه داد، به امید شکاری.
31 اردیبهشت 1402 ــ 21 مه 2023 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 22, 2023
به امید شکاری!
نوشته شده در منتشر نشده ها, کوتاه گفتار
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟