نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 18, 2023

گل ها خندیدند!

داستانک: در میدان گل کاری شده شهر، کودکی که تازه راه افتاده بود، دست برد تا گلی بچیند. مادرش قریاد زد: دست نزن، دست نزن! من گلی چیدم به دست کودک دادم. کودک خندان به سوی مادر رفت. شکوفه ها یک باره باز شدند، گل ها خندیدند.


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: