داستانک: در میدان گل کاری شده شهر، کودکی که تازه راه افتاده بود، دست برد تا گلی بچیند. مادرش قریاد زد: دست نزن، دست نزن! من گلی چیدم به دست کودک دادم. کودک خندان به سوی مادر رفت. شکوفه ها یک باره باز شدند، گل ها خندیدند.
داستانک: در میدان گل کاری شده شهر، کودکی که تازه راه افتاده بود، دست برد تا گلی بچیند. مادرش قریاد زد: دست نزن، دست نزن! من گلی چیدم به دست کودک دادم. کودک خندان به سوی مادر رفت. شکوفه ها یک باره باز شدند، گل ها خندیدند.
نوشته شده در منتشر نشده ها
من انسانی آزاد شده از یک فرهنگ ارباب رعیتی و استبدادی هستم . برای به دست آوردن این آزادی با خودم جنگیده ام و هنوز می جنگم . من دیگر خودم را بنده و غلام و چاکر و نوکر و خاک پای کسی معرفی نمی کنم . کسی را هم جناب عالی نمی خوانم ، به عرض کسی نمی رسانم . برای من پزشک در مطب یا بیمارستان آقا یا خانم دکتر است، استاد در دانشگاه، خارج از آن جا خانم یا آقای ...هستند. در نبرد با چاپلوسی ، دروغ ، حسادت ، ضعیف کشی ، مرده پرستی ، عدم اعتماد به خود و قبول سرنوشت که همگی زاده فرهنگ ارباب رعیتی و استبدادی است ، پیروز شده ام . و میدانم لحظه ای غفلت؛ آنها بر من چیره می شوند. از شما خواهش می کنم مرا در نبرد با این فرهنگ پوسیده چندهزار ساله یاری دهید. «ابوالفضل اردوخانی»
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟