نگاشته شده توسط: ordoukhani | آوریل 17, 2023

سیلی بر دیده!



داستانک:همسایه ام را سال ها، با چهره ای سرخ ، لبانی خندان، عینک دودی می دیدم. یک رو از پشت پنجره اش می گذشتم، صدای چند سیلی شنیدم، لحظه به فکر فرو رفتم و ایستادم، همسایه ام بیرون آمد. نگاه کردم، اشک در چشمان همسایه ام با رخی زرد دیدم.

نگاهی در چشمان من کردو گفت: افسوس نمی شود سیلی بر دیده زد.
غمگین یادم آمد:همسایگان دگر، با نگاهی رشک آور( حسرت آلود) به او!


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: