نگاشته شده توسط: ordoukhani | سپتامبر 18, 2022

ترکان تبریزی!


این ترکان تبریزی که به دست آروده اند دل ما را، به تار موی شان بخشم، استرالیا وآمریکا را.
(من از حافط دست دلباز ترم)
این ترکان تبریزی که می شناسم،هر کدام رفتار و کردار ویژه خود را دارند. ولی یک نقطه مشترک هم دارند، همه دست و دلباز اند و با معرفت. دیگر اینکه  نه تنها فارسی را با لهجه غلیط ترکی حرف می زنند، بلکه زبان آن کشوری که در ان زندگی می کنند هم با همان لهجه ترکی. و دو رو نیستند.
(من این لهجه ترکی و رشتی را خیلی دوست دارم و برایم دل نشین)
1 ــ بهرام رحمانی  دوست ار جمندم، که از پاکترین و خوش سرشت ترین مردانی سیاسی است که در بیرون از کشور دیده ام. او دشمن سرسخت جدایی طلبان است، تا آن اندازه که حاضر نیست، لحظه ای زیر یک سقف با یک جدایی طلب بنشیند.  چند سال پیش در کانون نویسندگان در فرانکفورت شاهد آن بودم.
2 ــ دوست دیرینه اجمندی ام ، آقای دکتر . . . در بلژیک جراح  معروفِ، بی مدعا و فروتن،هم سن من، حالا باز نشسته شده و مرتب همدیگر را می بینم، می گوییم و می خندیم، حرفش را بدون کمترین پرده پوشی می زند. رفتارش با بیماران هم با مهربانی است، ننه من غریبی را دوست ندارد. به بسیاری از ایرانیان کمک کرده و می کند و کمترین تنگ نطری در او نیست، بلند نظر است و با صفا و مهمان دوست.

3 ــ آقای . . .  رفیق شفیق و مهربانم که چند سالی است او را ندیده ام. همسری اروپایی دارد که از هوش بسیاری بر خوردار است، این خانم علاوه بر زبان کشور خودش، ترکی، فارسی را با لهجه ترکی حرف می زند و به چند زبان دیگر اروپایی به خوبی آشناست، و بزرگان ادب ما را خوب می شناسد. علاو ه بر آن به زبانزدهای(ضربالمثل های) فارسی و ترکی هم به خوبی آشناست، و به موقع به کار می برد.
آقای . . . چاخان های عجیبی می کند.  نمونه! هزار کیلو متر را با سرعت 400 کیومتر دوساعت و نیم رفتم. همسر ایشان، با خنده می گوید: فلانـــــــــی نخ رو بکشم. پس از چند بار نخ کشیدن، سرغت ماشین می شود صد، و زمانش می شود دوازه ساعت.

نمونه دیگر! در عروسی ما در تبریز هزار نفر آمدن. خانم باز هم به فارسی با لهجه ترکی، فلانـــــی، نخ را بکشم، پس از چند بار که خانم تکرا می کند نخ را بکشم، کم ــ کم از هزار نفر می رسد به 100 نفر، هرچقدر خانم نخ را می کشید، رفیق دوست داشتنی و با صفای من از صد نفر پایین تر نمی آید.
در مورد دکتر حسابی همشهری اش: دکتر حسابی شاگرد انیشتن بود. یک روز دیر رسید سر امتحان، انشیتن بهش گفت: تو نمی خواد امتحان بدی، بیست بهت میدم و قبولی. هر وقت انیشتن مریض می شد، دکتر حسابی جایش رو می گرفت. دکتر حسابی با هواپیما از آمریکا می آمد صبح دانشگاه تهران درس می داد، بعد از ظهر با همان هواپیما می رفت دانشگاه تبریز واسه درس دادن، شب بر می گشت آمریکا ، و . . .

آقای . . . دروغ نمی گوید، قول الکی نمی دهد، به حرف اش وفا دار است، کسی را گول نمی زند. چاخان هایش هم خنده دار و با مزه است. شاید خودش هم می داند چاخان می کند.

نزدیک بود یکی از مردان دوست داشتنی و دست و دلباز ترک، مرتضوی شهر کلن را فراموش کنم.

داستان نخ را بکشم!؟

آخوندی بر سر منبر زیاد لاف میزد:  نزدیکانش جمع شده و قرار بر این گذاشتند که کسی را زیرمنبر پنهان کنند، نخی به آلت تناسلی او ببندند، هر زمان آخوند لاف زیادی زد، او نخ را بکشد. یک روزی آخوند رفت بالای منبر و گفت: امام  حسین شمشیر را کشید و صد هزار نفر را کشت. طرف نخ را کشید، آقا از صد هزار رسید، به نود هزار، نخ کشیده شد. کم کم رسید به پنج هزار، طرف در حالیکه نخ را کشیده بود خوابش برد. آخوند که از درد می نالید، فریاد زد: هر چقدر بکشی از پنج هزارنفر پایین تر نمی روم .
27 شهریور 1401 ــ 18 سپتامبر2022 ـــ اردوخانی ــ بلژیک


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: