با سایه ام به رقص آمدم. با نای نی؟ با نوای چنگ؟ نه ،نه! «با نوای دل».
با لب وچشمانی خندان پای کوبان، گاهی در آغوش یک دیگر، گاه دگر به دور هم چرخیدن، گاهی دست و پای کوبان، گاه دگر برابر هم، گاهی پشت سرم، گاهی این طرف، گاه آن طرف، گاهی می نشست و می افتاد و بر می خاست. گاهی دست در دست هم،گاهی دست بر کمر، . . .
فراموش کردم! آسمان آبی بود، خورشید بر سرمان می درخشید. لکه ابر سیاهی آسمان را فرا گرفت. لحظه ای گم اش کردم، هرچه به دور خود چرخیدم، پیدایش نکردم. ناگهان باد تندی وزید، ابر سیاه را با خود برد، خورشید بار دگر درخشید. یکباره سایه من هویدا گشت و در آغوشم گرفت وسکوت را شکست و در گوشم گفت: باز گشتم، باز گشتم. «با نوای دل در سکوت» بار دگر به رقص آمدیم. بازی با واژه سکوت.
ترشح امروز سرم. 21 شهریور 1401 ــ 12 سپتامبر2022 ــ اردوخانی ــ بلژیک.
نگاشته شده توسط: ordoukhani | سپتامبر 12, 2022
با نوای دل در سکوت!
نوشته شده در منتشر نشده ها, کوتاه گفتار
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟