حالا که از هر دری سخن از عباس معرووفی شد: شاید گزافه گویی نباشد، اگر بگویم، من خوب با خصوصیات اخلاقی عباس معروفی آشنا هستم. من با او زمانی که در شهردورن آلمان، نزدیک مرز بلژیک، زیاد رفت و آمد داشتم. حتی اسباب کشی او را از درون به برلن انجام دادم. برای او خیلی هزینه کردم و زحمت کشیدم.
پس از سه چهار سال هر بار به برلن می رفتم، و تلفن می کردم، به کتابخانه اش، می گفتم عباس نیست، یکی می گفت: «آقای معروفی تشریف ندارند». این برای من که عباس را دوست داشتم خیلی سنگین بود.
عباس معروفی یکباره شهرت پیدا کرد، بدون اینکه جنبه آن را داشته باشد.یکباره خود را گم کرد، تازه به دوران رسیده شد. وقتی آمد آلمان خیال می کرد برایش فرش قرمز پهن می کنند. پس از مدتی درک کرد، باید مانند همه کار کند، قبولش برای او دشواربود. نامه کوتر گراس در پاسخ گله او از آلمان را شاید به یاد داشته باشید! عباس صدها عقد داشت که با نویسندگی نتوانست عقده هایش را خالی کند. نمی خواهم بشمارم، با رفتارهای زننده تازه به دوران رسیدگی اش خالی بندی هایش بسیاری را از خود رنجاند و دور کرد. سر خورده شد.
«من با دست خالی با عقده ها کمبودهای زیادی به اروپا آمدم، شرمی ز گفتنش ندارم. نوشتن برای من یک خود روانکاوی بود که توانستم تا اندازه زیادی بر بسیاری عقده هایم چیره شوم ، چاپلوسی، ضعیف کشی، حقارت، دو رویی، خالی بندی، دوغ و . . . » ( دروغ هایم را به داستان در آرودم. دیگر احتیاج به دروغ گفتن ندارم.داستان دروغی است بر پایه واقعیت)
صد عیب، بدی، کمبود، و . . . در عباس بود. اما زمانی که درآینه وجدانم می نگرم، هزار بار بیشتر، عیب، بدی؛ کمبود، و دها مشکل روانی دیگر می بینم. هر که دوست دارم، آنچنان که هست دوست دارم. عباس معروفی یکی از کسانی بود که دوست داشتم. شاید شما هم یکی از آنها باشید؟
از دشتی می گذشتم، ناگهان باد برخاست، باد خوابید. سر و پایم پر از غبار شد، از هر غبار فریادی برخاست: مرا کجا می بری؟ گفتم، به آنجا که خود غبار شوم. به عباس معروفی که دوستش داشتم، و کودکی اش را گم نگرد و با خود برد.
1 سپتامبر 2022
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟