بودن شک این «کنایه» (اصطلاح ) شعربند تنبانی شنیده اید. بند تنبان تنابی است به کلفتی انگشت شست که از نخ پنبه شول بافته شده بود، و راحت ریش ریش می شود. دوسرش را گره می زدنند تا بیشتردوام بیاورد، به غنوان کمر بند به کار می بردند. با وجود گره زیاد دوام نمی آورد.
در محله های ما (خیابان ری، میدان شوش سه راه امیون حضور، دروازه دولاب، خیابان شهباز، میدان ژاله.. .) مردی بود به نام «احسان دیوانه» لال، و تنها چیزی که می توانست با صدای بلند بگوید «زالو» بود. احسان دیوانه فرزند یک نانوایی سنگکی بود، (اگر اشتباه نکنم) نزدیک میدان شوش، با پیراهنی و شلور کتانی چرک تاب، یا خاکستری،و همیشه آب دهانش سرازیر.
بجه ها محل به او سنگ می زدند و فراریش می دانئد. و من باره ها با بقیه بچه ها به خاطر دفاع از او کتک کاری سختی کردم. درست به خاطر دارم!یک روز در خیابان شهبار، نزدیک زمین فوتبال شماره سه که زمین خاکی بود، گوشه دیوار شاشید، ولی نمی توانست بند تنبانش، (تنبان بر وزن پاسبان، دژ بان) را ببندد. من رفتم و بند تنبانش بستم. «احسان» دو دستم را گرفت و محکم فشرد، وچنان نگاه پر مهری در چشم من کرد، که اشک در چشمان جمع شد، من هرگز این نگاه را فراموش نمی کنم. (اکنون سرگرم نوشتن داستان او هستم، اشک در چشم دارم)
مادرم در تابستان گرم تا صدای احسان می شنید، می گفت: ننه یک کاسه آب یخ ببر بهش بده، صواب داره!.
مادرم گاهی با نگاهی غمگین، سری تکان می داد و می گفت: دست احسان دیوانه گرفتی، خون او در رگ های تو روان شد!
بند تنبان اشراف از تار ابریشم به رنگ های گوناگون محکم بافته شده بود، با منگوله ای، از سنگ های قیمتی.
5 شهریور1401 ــ 27 اوت 2022 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | آگوست 27, 2022
نگاه فراموش نشدنی و پر مهر یک دیوانه!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟