نگاشته شده توسط: ordoukhani | جون 21, 2022

شوهرم منو میکشه!



آقان : اینقدرهمسران تان را شکنجه نکنید،هرروز نکشید و زنده کنید، این بانوان گرامی از دست شما یک خواب خوش ندارند.اشتباه کردند همسر شما شدند؟!
یک زن شوهر ترک، در اتوبوس کناریک زن شوهر رشتی ایستاده بودند (45 ــ 50 ساله)خانم ها به هم با لبخندی نگاه می کردند و دلشان می خواست سر صحبت را باز کنند، ولی نمی دانستند، چه بگویند. اقایان بی خیال بیرون را نگاه می کردند. یک نفراز جایش بلند تا پیاده شود.خانم ترکه رو کرد به خانم رشتی و با لبخندی گفت:بفرماییدخانم بنشینید!
خانم رشتی ــ نه خانم خواهش می کنم ، شما نزدیکترید، بفرمایید بنشینید. خانم ها به هم تعارف می کردند که آقا رشتیه با لبخند چشمکی، به آقا ترکه زدو گفت:هرکی خوشکل تره بشینه! مسئله مشکل تر شد. خآنم ترکه رو کرد به خانم رشتیه گفت: شما خیلی خوشگلی، یه خواهر شوهر دارم،خیلی خوشگله، انگار دوقلوی شماست « دراین بین یک خانم جوان از بین این دوتا خانم رد شد ویک ببخشید گفت و نشست.» اقایان شروع کردند به خندیدن، چه خنده! آقا ترکه دستی به شانه خانم جوان زدو گفت:بارک الله دخترم، کار خوبی کردی، تا این خانم ها یاد بگیرن به هم اینقدر تعارف نکنن.
خانمها انگار نه انگاربه حرف شان ادامه دادند.
خانم ترکه: چی می گفتم!خواهر شوهرم،به از شما نباشه، یک دسته گل، آدم از این خواهر شوهرها ده تام داشته باشه، بازم کمه.در این بین اتوبوس نگه داشت، خانم هاهمین طور که حرف می زدند، پیاده شدند، «آقایان هم به دبنالشان بدون یک کلمه حرف مانند دوتا اسب چوبی چرخ دار  که دوتا دختر بچه بکشند به دنبالشان بکشند راه افتادند».
خانم رشتیه گفت: من خواهر شوهر ندارم، ولی یک زن برادر شوهر دارم، اونم خیلی مهربون و خوبه، و یک مادر شوهرم، خااااااانم خانم هاست. سالها مدیر دبیرستان بود، شوهرم از دست مادرش جرات نداره به من بگه بالا چشمت ابروست. 
یکدفعه خانم رشتیه میگه، خدا مرگم بده، ما باید دوتا ایستگاه دیگه پیاده می شدیم.
خانم ترکه: این شانس ما بود، خونه ما همین دوقدمی ست، بفرمایید خستگی در کنید، یه چایی با هم بخوریم.
خانم رشتیه: نه والا نمی خوایم مزاحم بشیم، این دو قدم رو پیاده میریم. بعد از چند تعارف، خانم ترکه میگه: «اگه نیاین شوهرم منو میکشه» میگه تقصیر تو بود که خوب اثرار نکردی.
(دوتا اسب چوبی به هم با لبخندی نگاه کردند و چیزی نگفتند و دنباله رو شدند)

درحالیکه خانم ها با هم حرف می زدند وآقایان هم همانگونه که بالا گفتم:! پس از ده دقیقه به خانه سه طبقه می رسیدند و همه با هم وارد اپارتمانی در طبقه اول شدند. خانم ها مانتو روسری شان بر داشتند، (همه کفش های شان را) پس از تعارف های معمول « هرچند خونه ما قابل شما رو نداره، اختیار دارین از سرمون هم زیاده . . . خانم ترکه چایی و شیرینی آورد باز هم تعارف زیاد، پاسخ تعارف!
همانگونه که می توانید تصور کنید، حرف از بی وجدانی آخوندها و گرانی و . . .

نزدیک به یکساعت گذشت،آقایان مشغول حرف زدن بودند، خانم ها کمتر دخالت می کردند، خانم ترکه یواشی در گوش خانم رشتیه گفت: یه کوفته تبریزی درست کردم، با دلمه برگ مو، ظهر هم گذشته، خواهش می کنم ناهار را با هم بخوریم.
خانم رشتیه ــ نه والا، همینقدر مزاحمت بسه، با اجازه تون مرخص میشیم.
خانم ترکه  ــ پس از چند قسم به جان، . . . اگه ناهار نخورده برین «شوهرم منو میکشه!»
آقا ترکه حرف همسرش را شنید وبا خنده و صدای بلند گفت: خااااااانم روراست بگو کی، کی رو کشته، این منم که کشته توام، لعنت بر شیطون، تو تبریز میکن، فلانی«من» جرات نداره بدون اجازه زنش یک لیوان آب بخوره عصبانیم کردی. از جایش رفت، یکه شیشه عرق با خیار شور دو تا استکان کمر باریک آورد، و برای خودش و رفیقش ریخت، به سلامتی.
آقا رشتیه ــ رفیق تو نمیتونی بدون اجازه زنت آب بخوری، «باخنده بلند» تو رشت میگن: فلانی«من» بدون اجازه زنش اجازه نداره «بگوزه»  (خنده دسته جمعی)
خانم رشتیه با خنده  رو به همسرش ــ خجالت بکش جلوی این خانم و آقا، دو دقیقه نشده آبروی ما رو بردی، تا حالا واسه این کارت از من اجازه نگرفتی!
آقا ترکه به همسرش قربون اون دستت، اون پنجره رو به کوچه رو ببند، (ببخشید) یه جاکش حزب الهی رد میشه، میره گزارش میده، میگه چند نفر تو این خونه تو ماه محرم، به جای عزا داری، دارن میگن و میخندن!
آقا رشتیه ــ رفیق جاکش گفتن که ببخشید نمی خواد، شغل شریف آخونداست، یه «قرمساق» هم باید بهش اضافه می کردی.

خانم ترکه به همسرش ــ الحمدالله که بهانه پیدا کردی برای عرق خوردن. رو به مهمانانش کرد و ادامه داد: خوب شد شما اومدید، راستش رو بگم: ما تنهایی حوصله غذا خوردن نداشتیم، این مرد تنهایی لب به مشروب، نمی زنه، تبریز خیلی دوست آشنا داریم، ولی اینجا با کسی رفت و آمد اون ندارم. پس از یکی دو تا چتول:
آقا ترکه رو کرد به رفیقش گفت: رو راست بگم، من چیزی سرم نمیشه، سرم رو به راحتی کلاه میذارن، ولی این خانم (اشاره به همسرش) خیلی با هوش زرنگه،با یه نگاه تا هفت پشت طرف رو میشناسه، خانمه شما رو دید، نمی دونم چطوری فهمید ( چند لحظه سکوت) دنیا دسته کیه و طرف چند مرده یا زنه حلاجه.
آقا رشتیه ــ به جون شما نباشه، به جون خودش من بدتر از شما ( اشاره به همسرش) هرچه دارم، از تصدق سر هوش و فهم این خانم دارم، از تخم چشمم واسم عزیز تره، مستی و راستی. همه هم میدونن، نزدیک بیشتر از بیست ساله که با هم ازدواج کردیم، (زد و توسینه اش) دامه داد عاشقی رسوایی هم داره! من رسوای جهانم!
آقا ترکه ــ نگو من: بگو ما رسوای جهانیم!
نمی خوام داستان را به درازا بکشم، الان بیش از ده ساله که آقا رشتیه و زنش، با پسرو دخترش، از هر فرصتی استفاده میکنن میروند تبریز، آقا ترکه و همسر دوتا پسرهایش، میروند رشت.
شاید شما آقایان هم از مردانی باشید که همسرتان را می کشید و خودتان هم نمی دانید.
4 خرداد 1401 ــ 21 ژوئن 2022 ــ اردوخانی ــ بلژیک


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: