درخت کهن گریست، برگهایش رو به زردی رفتند، گلهایش پژمرده شدند، شاخه هایش سر خم کردند، پرندگان از لانه اشان بیرون آمدند وجیغ و داد به راه انداختند، سمور و سنجاب ناله کنان قلبشان به تپش افتاد و بچه های خود را در آغوش فشردند.
مرد جوانی با بازوی های ستبر، و قدم های استوار، با تبری در دست، از دور می آمد.
مرد تا پای درخت آمد. اشک درخت بر سرش بارید، جیغ داد پرندگان و ناله سمور و سنجاب شنید، غمگین، شرم ز خیال خود، تبر بر زمین انداخت.
باران بارید. اشک درختان بشست، پرندگان به آواز در آمدند، سمور و سنجاب به رقص.
خورشید درخشید. درخت خندید و شاخه هایش سر بلند کردند، برگ هایش رو به سبزی رفتند، گل هایش رو به شکوفایی . مرد آرم، زیر سایه درخت، خوابید.
11 اسفند 1400 ــ 2 مارس 2022 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | مارس 2, 2022
مرد زیر سایه درخت خوابید!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟