همچو پرنده ای در قفس که ناله کنان خود را به درو دیوار قفس می کوبد، در انتظار کسی هستم که نذرکرده، اگر نذرش برآورده شود، پرنده ای را آزاد کند، بیاید مرا بخرد و آزاد کند.
گیرم چنین حادثه پیش آمد! بر بامی ، یا شاخه درختی می نشینم، باز هم ناله سر می دهم.
من بال و پر شکسته ام، نیروی پرواز ندارم.
لانه ام که بر کمر کش کوی بلند بود، فرموش کرده ام، حتی در خیال هم ندارم.
گیرم که چنین شد. شکار پرنده ای شکاری می شوم، یا در دام صیادی می افتم، باز هم در بازار پرنده فروشان . . .
صیاد! درِ این قفس باز کن، من بلند پرواز نی ام، نیروی گریز ندارم، سرخوده و سر گردان، تنها در گوشه قفس آه می کشم، به ریشِ داران و بی ریشان متظاهر و دروغ گو، به خود پرستان خود بزرگ بین، به وراجی سخن رانان، به . . . تنها آرام ــ آرام می گوزم، و، غمگین می خندم، و به خود می گویم، خود گوزی خود خندی عجب مرد هنرمندی.
30 دی 1400 ــ 20 ژانویه 2022 ــ اردوخانی ــ بلژیک.
نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژانویه 20, 2022
مرد هنرمند!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟