گله ای مرغابی قار قار کنان در آسمانی آبی پدیدار گشت.
شکارچی تیری به سوی شان رها کرد.
مرغابی ای چرخ زنان بر شاخه بلند درختی کهنسال افتاد.
سگ شکارچی به سمت درخت دوید، سر بلند کرده، دست بر درخت نهاد و دم تکان داد و پارس کرد.
شکارچی با قدم های تند، در حالیکه چشم بر شکار داشت، به پای درخت آمد، چند تیر به سوی لاشه مرغابی رها کرد، تا شاید بر زمین افتد.
مدتی گذشت، سگ از پارس کردن خود داری کرد، دست بر زمین نهاد و زوزه کشید.
هوا رو به تاریکی می رفت. شکارچی و سگش، با نا امیدی، آخرین نگاه را به شکار کردند و آرام رفتند.
مرغابی دیگری آمد، کنار جسد مرغابی تیر خورده نشست تا صبح نالید.
روز دگر شکارچی آمد، خوشحال مرغابی که می نالید دید، تیری به سوایش رها کرد.این هم جان داد، اما بر زمین نیافتاد. تیری پس از تیری، هر تکه از لاشه های دو مرغابی ها به یک طرف افتادند. سگ خوشال دم تکان داد و لاشه ای برداشت. شکارچی لاشه را از دهان سگ بگرفت و به طرفی برتاب کرد، و دشنامی به سگ داد.
19 دی 1400 ــ 9 ژانویه 2022 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژانویه 9, 2022
دشنام به سگ!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟