دختر نامش «گلی» بود، قدش کم و بیش 190 ، وزنش 100کیلو، پوستی تیره رنگ، سینه برجسته، گردنی بلند و کلفت، باسنی بزرگ، سر و صورتی مربع مستطیل، دهانی گشاد، چشمانی درشت و پر نفوذ، موهای فرفری زمخت، مانند لانه زنبور بزرگی روی سرش، پاهای کلفت، با عینکی تیره حتا در شب، با پیراهنی که تا روی پایش میامد. پدرش حاجی . . . ثروتمند، همکار جمهوری اسلامی و سخت مدهبی.«به درستی نام «غولی» بیشتر برازنده او بود تا گلی». گلی مظهر زشتی بود.
گلی27 سال دارد، دوره لیسانس و فوق لیسانس اش را در دانشکده تهران با بهترین درجه گذرانده، دوره دکترا را در دانشگده فیزیک پاریس میگذراند. و در آپارتمان بزرگی که پدرش برای او خریده بود زندگی می کند.او با مهربانی و فروتنی اش در بین همکارانش دوستان زیادی دارد که اغلب ازدواج کرده اند، یا نامزد، و یا دوست پسری دارند. «گلی» کم به مکان های شلوغ می رود،از نگاه شگفت انگیز ( تعجب آور) دیگران بیزار بود.
گاهی همکارنش از روی دلسوزی (ترحم) او را به جشنی ها دعوت می کردند. دخترها پسرها با هم می رقصیدند، می گفتند می خندیدند ولی کسی از او برای رقصیدن دعوت نمی کرد. او گوشه ای می نشست با لیوانی نوشیدنی، با لبخند غمگینی دیگران را تماشا میکرد و زود می رفت.
گلی تنها در تنها خانه مستانه می رقصید. چراغ سقف را خاموش می کرد، چراغ پایه کوتاهی گوشه اتاق می گذاشت، کنار دیوار می رفت، سایه اش بر دیوار روبرو می افتاد. گلی در خیالش سایه اش را معشوق خیالی اش را در آغوش می گرفت با او می رقصید. زمانیکه از دیوار دور می شد، سایه بر زمین می افتاد، گلی آرام کنار سایه می نشست، سپس کنارش دراز می کشید، سایه محو می شد. گلی آرام می گریست،چراغ را خاموش می کرد و به تخت خواب می رفت.
یک روز گلی ناهار مهمان همکارش «کارولین» بود. در آنجا کارولین برادرش «نیکلا» نقاش را به او معرفی کرد. نیکلا جوانی بود 25 ساله بلوند با موهای بلند تا روی شانه،ته ریش، لاغر، قدی متوسط. مردی خوش تیپ و خوش لباس. نیکلا پس از گفتگوی کوتاهی او را برای دیدن آثارش به خانه و کارگاه نقاشی اش دعوت کرد.موقع خدا حافظی «نیکلا» به جای اینکه دست او را بفشارد روی آو را بوسید. (این نخستین باری بود که صورت «گلی» صورت مردی بر گونه هاش احساس می کرد)
آنچه سبب شگفتی «گلی» در کارگاه نیکلا شد، شمار زیادی تابلوی نقاشی زنان لخت و نیمه لخت در حالت های کوناگون بود.
پس از شامی و شرابی، کنار هم دراز کشیدند و نیکلا دست و رخ گلی را بوسید و گفت: عزیزم ، تو بهترینی، زیباترینی، تو یک نمونه ای، مانند تو در تمام دنیا وجود ندارد، نقش آن زنانی که دیدی، در تمام تاریخ بسیاری کشیده اند، حتی مجسمه شان ساخته اند، اما همچو تویی در در هیچ زمان وجود نداشته، حتی در خیال نقاش ومجسمه سازی نگنجیده، بنابراین چنین اثری نایاب خواهد، و ادامه داد Je ne vais pas y aller par quatre chemins نمی خواهم بیراهه بروم، (از دید من این مناسبترین ترجمه است) آرزومی کنم تو مدل نقاشی من باشی.«نیکلا» طی ماه ها در دیدار های زیادی چندین نقش لخت او را در حالت های کوناگون کشید.
روز باز گشایی نمایشگاه «نیکلا» عده از سرشناسان وهنرمندان حضور داشتند. «گلی» با پیراهنی گل و بوته ای تا دم پاهایش، کمی آرایش کرده، با لیوانی نوشیدنی در دست، گوشه ای ایستاده بود و سر به زیر، حاظرین را نگاه می کرد و حجلت زده، از اینکه اکنون ده ها نفر، شاید پس از این صدها نفر نقش لخت او را ببینند، و در عین حال شاد از اینکه برای نخستین بار مورد توجه قرار می گیرد، احساس سرافرازی می کرد.
وزیر فرهنگ درسخنرانی از «نیکلا» به عنوان یک هنرمند بزرگ ستایش گرد و گفت: نقاش ما توانسته، نقش انسانی ارزشمند «گلی» زن دانشمند ( femme de science) روح حساس انسان دوست او در تابلو هایش به نمایش بگذارد.چند دقیقه هم شهردار نیکلا را یک نقاش بزرگ، و اثرش را با آثار نقاشان بزرگ همترازخواند.
نیکلا در سخنرانی اش پس از سپاسگزاری از وزیر فرهنگ، شهردار و تماشاچیان گفت: آنکس که در این تابلوها، می بینید در دل و روان من جا دارد، و از گلی خواست کنار او بیاید، دست گلی را گرفت و بوسید و بلند کرد.
تابلو های نیکلا با نقش «گلی» در لندن، پاریس، نیویورک، توکیو، و . . . به نمایش گذاشته شد. و مورد بسیار مورد توجه هنرشناسان قرار گرفت.شاید شما هم دیده باشید، و ندانید این زن که در تابلوها می بیند «گلی» است.
اگر زن و مردی با این نشانه ها (مشخصات) (پس از دهه ای با یک فرزند) در جایی دیدید، اینها «گلی و نیکلا» هستند. 8 شهرویور 1400 ــ 30 اوت 2021 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟