نگاشته شده توسط: ordoukhani | آگوست 11, 2021

پیشنهاد به آقای رضا پهلوی!



جناب آقای رضا پهلوی «ملقب به دودول طلا» استعدا و نبوغ داتی خود پی ببرید، و آن را کشف کنید. در دروان 43 سال ثابت شده شما را برای کار سیاسی ساخته نشده اید، و به هر دری زدید، کاری از پیش نبردید. همچنین کار آقتصادی، چنانچه سی سال پیش  به شما پیسنهاد کردم، با توجه به اینکه  در تمام فروشگاه های ایرانی، از پر مرغ تا پشم آدمیزاد یافت می شود، جز واجبی، یک کار خانه واجبی سازی دایر کنید، با مارک  «واجبی به نام تاج نشان» ولی شما به گفته من اعتنا نکردید، و اکنون می بنید جمهوری اسلامی این کمبود را جبران کرده، و با نام «مو بر» و وارد بازارهای جهان نموده. ولی از دید این کارشناس شما در کار هنری استعداد فراوانی دارید، بیایید یک گروه هنری تشکیل بدهید و آهنگ قدیمی مردمی را زنده کنید. این چنین بین مردم محبوبی ات زیادی ایجاد می کنید.

نخست آمنه با رقص و همرا با چند دختر و زن و مادر زن بیکینی پوش!
1 ــ آمنه چشم تو جام شراب منه آمنه |آخم تو رنج عذاب منه. جونم ز دستات آتیش گرفته،مهر تو از دل بیرون نرفته، آمنه قلب من برای تو می زنه. آمنه آمنه دست تو توی جیب منه،  و. . .

2ــ دیشب خونه فاطمه بودم، رقاصان در صحنه با هم در حال دقصیدن،آی فاطمه بارک الله.
یه قاپ پلو خورده بودم، . . . . .. ، آی فاطمه بارک الله.
زیر لحافش خوابیده بودم، . . . . . ، آی فاطمه بارک الله،
چند تا ماچش کره بودم، . . . . . . ، ای فاطمه بارک الله، و . . .
3 ــ دیشب پریشب، پس پریشب اشکنه خوردم، خدا خواست که نمردم، سر کوچه دردار ، شوفر ماشینو نگهدار، هالای لای لالای لای. ای پلو خورا، پلو خورا، فصل مسماست، کدو مال شما بادمجون از ماست، هالای لای لالای لای. . . شب شبی، شب شبی، دیشب شبی، در شهر شام آشوب شده، شیشه گر شاشید و شاشش شش هزار شش صد شصت و شش شیشه شد. هالای لای لالای لای. دیشب تو باغ فردوس، دعوا شده سر . . . گفتم به آژدان پست که نصفشم مال توس، های وای های واویای وای
4 ـ رقاصان می خوانند: عمو سبزی فروش. اقای رضا پهلوی: بعله.
. . . . . . .قرمساق کم فروش. ــ ــ ــ  بعله>   
ـ . . . . . تر تیزک داری؟   ـــ ــ ـــ ـــ بعله
ـ . . . . .  خونه ات تاریکه؟ ـــ ـــ ـــ ــ بعله
ـ . . . . . . تره ات باریکه ؟ ـــ ــ ــــ ـــ بعله. و ادامه
5 ــ با لباس حاجی فیروز و رقص و آهنگ ضربی: دیشب دیدم یک تیکه قشنگ و مامانی. گفتم بده بوسه از ان دو لب خندان یادگاری. ای اهوی فراری. قش قش خندید و گفت بیلاخ.
گفتم تو چقدر قشنگ  و مملی مموزی، خدا فرستاده تورو واسه من روزی. ای گل بهاری. قش قش خنیدید و گفت بیلاخ.
گفتم بیا بغلم ای نقل نباتم، من خاطر خوای اون ممه هاتم . ای قنچه زیبا. قش قش خندید گفت بیلاخ.
گفتم: مامان من تویی عسل تویی، تو. بگیرم دو دست ات تو دستم. بچشم لبات بی عرق تو بمیری مستم.قش قش خندید و گفت بیلاخ.
وقتی بغلم بود و من مست از اون دوچشم مستش، گفتم:ای لعبت زیبا، قشنگی، تو ماهی، یدفعه  دیگه بگو بیلاخ. زد بوسه ای بر لبم و در گوشم گفت: آخ جوووون بیلاخ. (از کتاب فرهنگ بی فرهنگ ها، به قلم خودم. اکتبر 1991 .    20 مرداد 1400 ــ 11 اوت 2021 ــ اردوخانی ــ بلژیک
حوصله ویراستاریِ این جفنگیات ندارم


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: