گربه همسایه ام گاهی به باغچه من میاید. نخستین بار سری کج کرده با نگاهی پر مهر به من نگاه کرد. پنداشتم گرسنه است. مقداری گوشت، به اندازه یک بند انگشت برایش بردم و کنارش نشستم، به گوشت لب نزد و سرش را به دستم مالید و میو میو کرد. من هم میو میو کردم. آمد بغلم، در آغوش اش گرفتم. سرش را روی شانه ام گذاشت خُر و خُر کرد. من هم با خُر و خُری پاسخ اش را دادم. شکمش سیر بود و روانش گرسنه، تنها محتاج مهر بود.
دوستی دارم که صاحب خری است. زمانی که کره خری بود و من هم کم سن تر، روی دو پا بلند می شد و دست هایش را روی شانه ام می گذاشت و درِ گوشم عر عر می کرد. آخرین شعرش را برایم می خواند. من هم داستان خرکی ی برایش عر و عر می کردم، هر دو خنده های خرکی می کردیم و خرغلت زدیم. ولی اکنون وزن او زیاد شده سن من هم بالا رفته، کنار هم قدم زنان درد دل می کنیم، عر و عر هم دیگر را قطع نمی کنیم. با دهان پر عر و عر نمی کنیم.باره ها به من گفت: تو تنها خریی هستی که می دانی خری و از من بیشتر نمی دانی، ولی بسیاری هستند که خیال می کنند آدم هستند همه چیز را می دانند، و با نگاهی تحقیر آمیز به من نگاه می کنند، در صورنی که مشتی متظاهر و پر ریا بیشتر نیستند.
سگ او به همچنین، تا مرا می بیند، به طرفم میدود و واق واق می کند، از سرو کولم بالا می رود. من هم واق و واق می کنم. به محض اینکه در مزرعه اش می نشینم، مرغ و خروس هایش، با جوجه های شان از سرو کولم بالا می روند. با مرغ ها قد و قد می کنم، با خروس ها قوری قور، با جوجه جیک جیک. و برایشان داستان می گویم.
دوستم بارها به من گفت: این خر به دیگران چس محلی می کند، بی ادبی نشود، با بادی پر صدا به همه پشت می کند. این سک محل سگ هم به دیگران نمی گذارد. مرغ و خروس و جوجه ها از دیگران می ترسند، اما همه اینها وقتی تو را که می بیند، خوشحال است به طرف ات میدوند، این چه رازی است.
گفتم: من با آنها هم هم دل و هم زبانم، از انسان ملولم و حیوانم و حیوانم آرزوست.
10 خرداد 1400 ــ 31 مه 2021 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 31, 2021
حیوانم آرزوست!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟