چون لباس شما!
خواب دیدم که لختم، لختِ لخت، نه شرمی ، سر افراز ، در میان شما.
فریاد بر آوردید، شرم ، شرم بر تو بادا، تو لختی ،ای بی حیا.
سنگ بارانم کردید، سنگها فانوس گشتند، درون مرا دیدید
فریاد بر آوردم ،شرم شرم ، بر شما باد، لباس تظاهر و ریا پوشیدگان.
صدایم در آسمان پیچید،
عرق شرم از پیشانی تان بارید، سیل گشت، ما را برد،
من موسی وار از سیل گذشتم، بر دشتی فرود آمدم.
از خواب بیدار گشتم، دریغا که دیدم، لباسی دارم، چون لباس شما.
از کتاب هرچه بادا ، باد ــ فوریه 2003 ــ نوشته خودم
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟