نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 8, 2021
اگر من گربه بودم!
داستان کوتاه:آپارتمان پیر مرد در طبقه اول یک خیابان پر رفت و آمد در مرگز شهر بود. در این خیابان بدون ماشین پر بود از فروشگاه های بزرگ و کوچک. زیر آپارتمان یک کتاب فروشی قدیمی بود، سمت چپ یک لوازم ورزشی فروشی، سمت راست یک لباس فروشی زنانه، و روبروی آن یک عتیقه فرشی که پشت ویترینش همیشه یک گربه پر پشم خاکستری نشسته بود. رهگذران جلوی ویترین عتیقه فروشی می ایستادند و گربه تماشا می کردند و گاهی دستی تکان می داند. گربه بی تفاوت به آنها نگاه می کرد. گویی همه رنگ و همه سن اش را دیده بود.
یک روز پیر مرد چند روزی جلوی در خانه، کنار کتاب فروشی ایستاد،ولی کسی به توجه نکرد، با خوو اندیشید، اگر من گربه بودم!. پس از آن و روی کارتون سپیدی با خط درشت نوشت، من گربه ام!
نخست رهگذران با شگفتی به او می نگریستند. سپس چند جهانگرد، از او عکس گرفتند. پس از مدتی مردم، به ویژه کودکان با او عکس گرفتند. روزی یک روزنامه نگار عکس او را گرفت و در نشریه چاپ کرد. بسیاری برای دیدن و عکس گرفتن با او به این خیابان می آمدند. مردی که گربه شده بود، معروف شد. و بسیاری از مردم برای خرید کتاب در باره گربه به کتاب فروشی می رفتند. کاسبی کتاب فروشی که کساد بود رونق پیدا کرد. دیگر کسی به گربه پشت ویترین عتیقه فروشی نگاه نمی کرد. گربه با حسرت به مرد، نگاه می کرد. چند روزی بلند شد و دمی تکان می داد. ولی باز هم کسی به او توجه نمی کرد. گربه پشت ویترین غمگین به درون عتیقه فروشی رفت و پنهان شد. پیر مرد پشیمان از گربه شدن خود، روزها به درون عتیقه فروشی می رفت، با گربه همدم شد.
18 اردیبهشت 1400 ــ 8 مه 2021 ــ اردوخانی ــ بلژیک
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟