وصیت نامه من!
درخواست کرده ام، جسد مرا بسورانند و خاکسترم را بر باد دهند.
من وارث پس مانده های (ذباله های) تاریخم. تاریخی هزاران ، هزاران، هزار ساله. که نسلی پس از نسلی طی این دوران طولانی برای نسل بعدی به ارث گذاشته اند، تا به من برسد، ارث برده ام، گویی هرچه بیهوده یافتند، آشغالهای دوران ها ، آنچه را که به درد نخور یافته اند، و خواسته اند به دور اندازند، ولی به خود زحمت دور انداختن ندااده اند، انیشیده اند، شاید روزی برای من به کار آید. این چنین این آشغال ها، نسلی پس از نسلی به من ارث رسیده، و در وجودم انباشته شده، ومن با سوزاندن بر باد دادن جسدم، به دست فراموشی سپرده می شود، و نمی خواهم این به درد نخورها را، به هیچ کار نیاید ها را که در سرم انباشته شده، جز سنگینی آن بر گرده م، برای نسل پس از من در آینده به ارث بگذارم.
بدون شک می گویید، بالا خانه ات خوب کار نمی کند. در اشتباه اید! تنها جایی که در من خوب کار می کند، بالا خانه ام است، و این شمایید که نمی دانید در بالا خانه اتان چه اشغال هایی انباشته اید، و شجاعت خالی کردن آن را ندارید و می اندیشید، هر به درد نخوری شاید روزی به کار آید. میان شما و این آشغال ها دوستی دیرینه است، خاطرات گندیده است. برای وارث تان دست و پا گیر است، تنها آنها را از اینده نگری، دور اندیشی باز می دارد.
من بالاخانه ام را خالی کرده ام، آسوده می خوابم، که تاریخ بیدار است و ادمه می یابد. برای من فردایی وجود ندارد، فردای من امروز است، حتی لحظه دیگر این لحظه است. خود را درغبار خاکسترم بر یادرفته ام می بینم.
19 دی 1399 ــ 8 ژانویه 2010 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژانویه 8, 2021
وصیت نامه من!
نوشته شده در کوتاه گفتار
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟