هر بامداد ( بین ساعت 4 تا 12) که از خوب بیدار می شوم، بیشتر هم برای اینکه شاشم گرفته، به خودم می گویم: گون گشاد، خجالت بکش بلند شو، برو بشاش، بیمارستان نیستی که بطری پلاستیکی بغل دست ات باشه و نتونی از جات بلند شی( در دروه های کوناگون، بیش از 5 ماه در بیمارستان بستری بودم، آخرین بار 2 ماه) برو بشاش، و گرنه تو جات می شاشی، بعدش هم دست صورت ات رو بشور، یک چیزی بخور، یه خورده ورزش کن، خونه رو تمیز کن، برو خرید کن. تا این کارها را بکنم دوسه ساعتی گذشته. تنگم میگیره، میرم (گلاب به روتون) میرم دست به آب، سر مستراح آهنگ «بیهوده آتش مزن بر جانم، ای گل شیرین خندانم، دردم دوا کن» را می خوانم، سپس خوراکی میخورم و میرم یه چرت می زنم، بعد باز هم به خودم می گم: مرتیکه نره خر، کونت رو تکون بده، (هوا خوب یا بد) برو یه خورده راه برو، خرید کن، به دوسه نفر تلفن کن که خوشحال میشن. بعدش هم بی خود نشین پای تلویزیون، به مزخرفات بی معنی تماشا کردن. اگه هم چند صفحه کتاب بخونی گناه کبیره نکردی. بعدش هم وقت کنم میام با شما دوستان فیسبوکی درد دل می کنم.
خوبی ناسزا گفتن به خود( انتقاد از خود، خود را زیر پرسش بردن) مرا وادار می کند از تنبلی بپرهیزم، و دچار سرخودگی و نا امیدی نشوم. چنانچه همین حرف ها را از کس دیگری بشنوم، ممکن است دلخور بشوم، ولی با خودم رو دربیاستی، (رو درواسی) ندارم.
شاید برای بسیاری از دوستان این واژه هایی که من به کار بردم«کون گشاد، مرتیکه نره خر، کونت رو تکون بده» خوش آیند نباشد. در این صورت می توانند به خودشان بگویید: جناب آقا، حضرت اشرف، قربان شکل ماهت، عزیزم خواهش می کنم، تنبلی را کنار بگذار، از جایت برخیز غوغا کن در خلوت یاران، که به سر «می آید» هجران، ای سرین تر از جان…
24 اسفند 1399 ــ 14 دسامبر 2020 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟