من تمام روز شب می خندم. حتی در خواب چنان قهقه می زنم که از صدایش بیدار می شوم و مستانه می خندم. به اندیشه های ابلهانه خود می خندم. به بیهودگی زندگی می خندم. به بی هدفی عمر گذشته می خندم. خودم و شما را مسخره می کنم، مسخره وار می خندم. در تنهایی نقش دلقکی را بازی می کنم. تنها من ام که به دلقکی خودم می خندم. به درد روانی و بدنی خود می خندم. به آرزو های بر باد رفته ام، می خندم. زمانی که غم تمام وجودم را فرا می گیرد، به جای گریستن، می خندم. زمانی که توانایی خنده ندارم، به درماندگی خود گریان بازهم ، به زور می خندم.
به نوشته ای خودم، به ابراز فضل روشن اندیشیان ( روشن فکران) پر مدعای متظاهر می خندم. به سخنان پوچ و تکراری سخنرانان سیاسی، می خندم.
به مورچه ای گفتم: بی هدف به دنیا آدمده ام، بی هدف زندگی کرده ام، هدفی که نداشته ام، تا شاد از رسیدن به آن از دنیا بروم، خوشا به حالت که با هدف زاده شدی، به هدف ات رسیده از دنیا می روی. مورچه به حال من (ما) گریست.
15 آبان 1399 ــ 5 نوامبر 2020 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | نوامبر 5, 2020
مورچه ای که گریست !
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟