کفشی به رنگ بنفش !
جلوی ویترین یک کفاشی زنانه ایستاده محو تماشای کفش ها بودم. یکی از یکی زیباتر. یک جفت کفش بنفش پاشنه بلند ظریف بیشتر از همه توجه مرا به خود گرفت. و آن را زیباتر از سایر کفش ها یافتم. درحالیکه من جلوی ویترین ایستاده بودم، مردی میانسال وارد کفاشی شد، و آن کفش بنفش را خرید. وقتی خارج شد، به او گفتم: به شما شاد باش می گویم، زیباترین را انتخاب کردید، اگر من هم جای شما بودم، همان ها را می خریدم. مرد با لبخندی از من سپاسگزاری کرد رفت.
چند روز بعد در خیابان آن کفش ها را در پای زنی میانسال زیبایی دیدم، با پیراهنی بلند به رنگ آبی آسمانی، با گل های درشت بنفش، و کیفی همرنگ، کمی آرایش کرده، روی صندلی چرخ داری نشسته، و مرد صندلی آرام به جلو می راند. من و مرد با لبخندی سر به هم تکان دادیم و از کنار هم گذشتیم.
چند متری نرفته بودم، که متوجه شدم کسی آرام بر شانه ام می زند. برگشتم آن مرد بود و گفت: به همسرم گفتم که شما هم این کفش ها را زیبا یافتید. همسرم از من خواهش کرد که از شما بپرسم: اگر کسی را دارید که این کفش ها به پایش میخورد، من آنها را به شما، و یا زنی که ندیده ام و نمی شناسم پیش کش می کنم. گفتم: از مهر همسرتان و شما سپاسگزارم، من کسی را ندارم.
1 مهر 1399 ــ 22 سپتامبر 2020 ـــ اردوخانی ـــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | سپتامبر 22, 2020
کفشی به رنگ بنفش!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟