همه چیز کهنه، کهنه !
در این اتاق من تنها هستم، با خاطرات نویِ دیروز، امروز کهنه.
این رنگ دیوار، زمانی نو، شده کهنه.
این پرده زمانی بوده نو، اکنون کهنه.
دیروز آمد عتیقه فروش، خرید یک قالیچه. نوی دیروز امروز کهنه.
به تمسخر گفتمش، خریداری این عکس من او، خندید، زمانی نو، اکنون کهنه.
این پنجره! زمان زیادیست نخورده رنگ، شده هم رنگ من، بی رنگ و کهنه.
این بخاری دیگر گرما ندارد، باید انداختش دور، نه! جایی نیست برای نو، آنجا که هم چیز است کهنه.
باران، حتی بارن هم وقتی به روی پنجره ام می بارد، تیره است و کهنه.
آفتاب از پشت ساختمان های بلندِ روبرو، وقتی به من می رسد، گرما ندارد و کهنه.
به بیرون می نگرم، سنگ فرش کوچه، زمانی نو ، اکنون کهنه.
آن پیر زنِ عصا زنان در کوچه، دست بر دیوار، زمانی بود، زیبا، خیلی زیبا، دل ها برده، اکنون کهنه.
پنجره باز است، شاید توپی بیافتد به درون اتاق من، صدای تاپ تاپ پای بچه ها، روی پله ها، که از کهنگی مینالد. چند ضربه بر در، دست پسرکی بیاید تو، مانند دست بچگی من، گویی دیروز بود! بگوید: آقا بده توپ من، جز آنهایی که هستند شبیه بچگی من، همه چیز کهنه، کهنه.
2 تیر 1369 ــ 23 ژوئن 1990 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | سپتامبر 15, 2020
همه چیز کهنه، کهنه!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟