نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژوئیه 11, 2020

داستان کوتاه، شیطان باز هم!

داستان کوتاه، شیطان باز هم ؟

در جنگ عراق و ایران، مسجد یکی از دهات دور افتاده ایران ویران شده بود. مردم آنجا پولی برای باز سازی آن نداشتند. دولت هم در اندیشه باز سازی نبود. ملا محمد پیش نماز مسجد، شب و روز دست به دامن خدا می شد و دعا می کرد، و از خدا می خواست معجزه ای رخ دهد، شخص ثروت مندی راه به آنجا بیابد، و از سر دلسوزی این مسجد را از نو بسازد.
یک شب ملا محمد در حال التماس از خدا به خواب رفت. شیطان را در خواب دید. شیطان به او گفت: ملامحمد،  من مسجد را از نو می سازم، به شرطی که نخستین نفری که وارد مسجد شود، مال من باشد. ملا محمد پذیرفت.

 فردا صبح وقتی مردم از خواب بیادار شدند، ناگهان چشم شان به مسجدی با دو مناره بلند پر از نقش نگار افتاد و گنبدی از طلا. یکباره مردم به طرف مسجد هجوم بردند، ولی دیدند شیطان در حیاط مسجد با لبی خندان، پا بر لب حوض کاشی کاری گذاشته. هیچ کس جرات نکرد به درون مسجد برود. در این بین ملامحمد سوار بر خرش جمعیت را شکافت و تا دم درِ مسجد آمد، از خر پیاده شد، پشت خر ایستاد، با عصایش چنان محکم به کپل حیوان  کوبید که خر بیچاره عر عر کنان تا دم حوض دوید.
شیطان اخم در هم کشیده، گفت: ملا باز هم در دام ریا کاری تو افتادم و از دیدگاه پنهان شد.
12 آذر 1382 ــ 3 دسامبر 2003 ــ اردوخانی ــ بلژیک.   


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: