بچه پر رو!
شاغلام داشت تعریف می کرد، واسه رفیقش آقا جلال: آره این کره خر جمشید پسر ما انقدر پر روست که حساب نداره. یهش می گم برو نون بگیر، میگه من نون بگیرم تو بخوری. میگم تخم سگ پولش رو من میدم. میگه هرکی پولش رو میده خودش هم میره میگیره. داشتم با ننه اش ور می رفتم ، یه دفعه دفترچه مشقش رو آرود گفت میخوام مشق کنم، تو بمیری اهل درس مشق نیستا. گفتم: این دوزار و بگیر برون توکوچه بازی کن، گفت: زکی، بابای فتحعلی بهش یه تومن میده. من به تو که بابامی دوست دارم، اونم ننه امه و واسم عزیزه، تخفیف کلی میدم ، نفری چاره زار، جمعش میشه هشه زار، یک شهی هم کمتر نمیشه، و گرنه داد می زنم.
30 مهر 69 ــ 22 اکتبر 1990 ــ از کتاب «فرهنگ بی فرهنگ ها:» نوشته خودم.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟