نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 29, 2020

طلب عفو نمودم!

طلب عفو نمودم!

یکی از بزرگان اهل سلوک را نالان گریان دیدم. پرسیدمش: تو را چه می شود، ای بزگ مرد. گفتا، مپرس واز حال نزارم ببین.آنکه « وفقا لأمي ، لقد صنعت من الذهب،عندما وصلت إلى سن البلوغ ، بدوت مثل الفولاذ المائي»
                                                        (به قول مادرم از طلا بود، به سن بلوغ که رسیدم، پولادی آب دیده شد)، در پس هیچ کوچه ای نگذاشتم اش، عمری با هزار زحمت هفتاد شهر را برای رضایت خاطرش زیر پا گذاشتم، همیشه اشک شادی اش از دیده او روان بود،
چندی بود که هر زمان به «
ذهبت إلى المرحاض» (به مستراح می فتم) احساس سوزش می کرد. چند ماهی به روی خود نیاوردم، تا اینکه دیدم«دموع الفرح دموع دموية» ( اشک شادی اشک خونین شده) با ترس و از روی اجبار به «مريض بالمنزل» رفتم. پس معاینه و چند بارسیخ کردن در او، و انگشت در معقد من، گفتند، پرستات تو چرک کرده. و انتی بیویک دادند. و اکنون هم خون از او میاید، و قرار است ماه دیگر عمل جراحی کنند، اکنون هم هربار که به مستراح می روم می سوزد اشک خونین از او سرازیر است. باریً نگاهش کردم و گفتم: ای جناب بی انصاف، به یاد بیاور که از طلا بودی و پولاد آب دیده گشتی، ومن در زندگی هدفی جز رضایت خاطر آن وجود مبارک نداشتم، به یاد بیاور اشک های شادی ات، اکنون کاری کرده ای که اشک خونین از دیده من و تو روان است.
جناب فرمود: آروده اند، حکیمی عزراییل را در خواب دید، از او تمنا کرد که دوسال پیش از مرگش او را خبر کند. عزراییل دست بر دیده نهاد و سر تا به زانوخم کرد.
پس از چندی حکیم کمر درد گرفت، چندی بعد پا درد، پس از آن گوشش کم شنوا شد و چشم کم سو، الغرض هر سال دردی به دردهای اش افزوده شد، تا اینکه شبی عزراییل به دیدار او آمد و گفت: «  لقد جئت لأخذ حياتك  »!(آمده ام جان تو را بگیرم).
حکیم گفت:« أو حضرة عزرائيل» (یا حضرت عزراییل) تو قول دادی قبل دو سال قبل از مرگم مرا خبر کنی!
«قال عزرائيل » وقتی که کمر درد گرفتی، اولین خبر بود، پس از آن هر دردی خبر از من بود، تو«عين البصيرة» (چشم بصیرت) (بصیرت = هوشیاری، دانایی) نداشتی، تا با نخستین درد از نزدیک شدن مرگت آگاه شوی.

جناب اضافه فرمود: اکنون ای اهل سلوک، آشنا به تمام ملوک، اولین بار که سوختم و سوختی، سوزش ها هی تکرار شد، به روی خود نیاوردی، تا اینکه اشک خونین از دیده من تو روان گشت، انگاه به نزد طبیب رفتی. اگر همان نخستین بار، یا دومین بار به نزد طبیب رفته بودی، امروز من تو خون نمی گریستیم.
شرمنده سر خم کرده، نوازش اش کردم، و طلب عفو نمودم.
 الجمعه 6 شوال 1441= 9 خرداد 1399 ــ 29 مه 2020 ــ اردوخانی ــ بلژیک ــ الأردوخاني  ـــ بلجیکی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: