از این متاع بسیار دارم.
به دوست مهربان، با وفا و ارجمندم حسین دولت آبادی.
در بیابان کاروانی طولانی شتری را دیدم که برپشت کول بارهای های بزرگ دارند. و چنان راه می روند که گویی هر لحظه از سنکینی بار به زمین خواهند غلطید.
پشت و جلو ، سمت چپ و راست کاروان را ده ها قراولان با شمشیر های تا دم پا و سرنیزهای بلند در دست، سوار بر شترهای تند رو، کاروان را حفاظت می کردند.
پنداشتم از معدن طلا می آیند به قصر سلطنتی می روند. ضربه ای با عصایم به یکی از بارها زدم. صدای طبل در آمد. سپس به ساربان نزدیک شدم، پرسیدم بار این شترها چیست؟
آهسته گفت: به کس مگو! بارشان تظاهر است و ریا و دروغ.
ناگهان قراولان مرا گرفتند، به قل زنجیر کشیدند، که تو دزدی می خواهی به کاروان بزنی؟ خندیم گفتم: دزد ناشی نی ام که به کاهدان بزنم، نگران مباشید که من نیز از این متاع بسیار دارم.
نظامی :
به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند
رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست . 28 اردیبهشت 1399 ــ 17 مه 2020 ــ اردوخانی بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 17, 2020
از این متاع بسیار دارم.
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟