خدا خیلی خردارد؟
چند سال پیش در پاریس به جایی میخواستم بروم. ناگهان زنی چاق و قد بلند، اهل رومانی جلوی من خم شد و یک انگشتر از زمین برداشت و به من نشان داد و گفت: این را پیدا کردم، روز تولد من است، شانس آوردیم، این را میخری؟ پس چک و چانه به قیمت 20 یورو خریدم، درحالیکه انگشتر را طوری دستم گرفته بودم تا شاید صاحبش ببیند و بگوید مال من است، به او بدهم. کسی پیدا نشد، من به کمیسریا پلس رفتم، با سری برافراشته که کار نیکی کرده ام، به خانم جوان سیاه پوست پلیسی که آنجا بود انگشتر را نشان دادم و با سرافرازی گفتم: شاید صاحبش بیاید اینجا به دنبال انگشترش.
خام نگاهی به سر تا پای من کرد و از درون یک قوطی تعداد زیادی انگشتر به من نشان داد و گفت شما اولین نفر نیستید. چنان خنده ام گرفت از ابلهی خودم که حق نداشت، در همان حال خندیدن، از کمیسریا خارج شدم، به کشیشی بر خوردم، از دیدن قیافه خندان من خندید. جلویش رفتم و گفتم: آیا خرها هم خدایی دارند. پاسخ داد بله فرزندم، من هم خدایی داردم. فراموش کردم بگویم: خرها خدا ندارند، بلکه خدا خیلی خر دارد.
20 اردیبهشت 1399 ــ 9 مه 2020 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 9, 2020
خدا خیلی خر دارد؟
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟