آیا به اندازه سگی هم نیستیم؟
آیا تا به حال اندیشیده اید به اینکه، چه کاری کرده اید که به آن سر افرازید. چه کاری کرده اید، که از یاد اوریش شرم دارید، و با تمام وجود، پوزش خواسته اید؟.
شاید بگویید بسیاری! من هم مانند شما. اما این دو را هرگز فراموش نمی کنم.
سال 1974 در بیمارستانی در بروکسل برای عمل کوچک جراحی بستری بودم. در آن زمان اتاق های بیمارستان دونفره یا یک نفره نبود، بلکه سالنی بود که نزدیک بیست نفر، و تخت خواب ها با فاصله یکی دو متر از هم.
یک روز ظهر مشغول خوردن ناهار بودم، من آب نصف لیمو را در سوپ چلاندم. مردی که یک چایش را قطع کرده بودند، و با وجود تزریق مرفین از درد سخت ناله می کرد، کنار تخت من خوابیده بود، سرش را برگرداند و با خنده ای بر لب گفت: هه هه هه آب لیمو تو سوپ می ریزی. شاید این کار برای شما عادی باشد، ولی برای یک اروپایی غیر عادی است. به این جهت برایش خنده دار بود. غروب آن روز مرد زنده نبود.
من انسانی را چند ساعت پیش از مرگش خنداندم، و به این سر افرازم. و پس از آن هم با هر سیله، با هر کاری که کسی را بخندانم خوشحالم.
سال 1979 یک دوست بلژیکی ام که میخواست به مسافرت برود، سگ آلمانی اش را به من سپرد. (کلاب به رویتان) سگ در ماشینم از بالا و پایین کثافت کاری کرد که نیا و نبین. من ماشین را با چه بدبختی درحال که بالا می اوردم شستم، « و سگ را زدم » برای گناهی که نکرده بود. پس از یکی دو ساعت چنان از کار خودم «شرمنده شدم که اندازه ای نداشت.» احساس از خود بیزاری می کردم. سگ را شستم، قربان صدقه اش رفتم و هزار بار پوزش از او خواستم، و چها روزی که با من بود، به او گوشت چرخ کرده می دادم، و گاهی هم از آبگوشت خودم.
در حدود هفت سال هم که پیش دوستم بود،(پس ازآن در گذشت) هر بار که به دیدن دوستم می رفتم برای سگش هم مقداری گوشت می بردم، سگ در چشمان من نگاه می کرد، و من باز هم پوزش می خواستم، و او به سر و کولم می پرید دورم می گشت، کنارم می نشست، چشم در چشم من، اینگونه به من می فهمند که گناهت را فراموش کرده ام و بخشیدم. آیا به اندازه سگی نیستیم که گناه های همدیگر را فراموش کنیم و ببخشیم؟
3 اردیبشت 1399 ــ 22 آوریل 2020 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | آوریل 22, 2020
آیا به اندازه سگی هم نیستیم؟
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟