آرزوها را بر باد ندهید!
چندی است که این واژه «آرزو» در سرم رخنه کرده، و نمی دانم از کجا آغاز کنم وچگونه بنویسم!
دروغ ( نه دروغ برای سود) خیالی است که پرواز می کند به سوی آرزوها، آن را پرورش می دهد، تا به حقیقتی در وجود شخص بنیادین شود.
آقای «م» استوار پیشین ارتش، با هزار دردو رنج از ایران فرار کرده، و در اینجا به عنوان سرهنگی که جانش در خطر بوده، پناهندگی گرفته. و توانسته با کار کوشش فراوان برای خودش و خانواده اش زندگی تا اندازه مرفهی ایجاد کند. شما او را از سابق می شناختید، و می دانید که او «استوار» بوده. زمانی که او شما را می بیند، به خود می لرزد، ز شما می ترسد. می ترسد که شما به همه بگویید: او یک استوار بیشتر نبوده، بی خود خودش را سرهنگ معرفی کرده. زمانی که به او رسیدید، بگویید: سلام جناب سرهنگ. با رسوا کردن «م» آرزوی سرهنگ شدن او که در وجودش بنیادی شده، و باور کرده که سرهنگ بوده بر باد داده اید. وگرنه! او را نابود کرده اید.
آرزوها را بر باد ندهید.
آقای «آ» بهیار بوده در بیمارستان … در ایران کار می کرده. تصافی او را یکبار دیده اید. در بلژیک یا هرکشور دیگری غربی خودش را دکتر معرفی کرده و پناهنده شد، و یک تاکسی دارد، با کار کردن در روز بین 12 ــ تا 14 ساعت تونسته زندگی مرفهی برای خود وخانواده اش به وجود بیاورد، و فرزندانش خوب تحصیل کنند. نا انسانی است اگر به اطرافیانتان بگویید: یارو بهیار بوده، حالا خودش رو دکتر جا زده . لاف در غریبی و گوز در بازارمسگرها.
با این کار آرزوی دکتر شدن او که در وجودش بنیادین شده، و به حقیقت پیوسته نابود کرده اید، او را کشته اید.
خواهش می کنم اگر او را دیدید، بگویید: سلام آقای دکتر، و همسرش را هم خانم دکتر صدا کنید.
آرزوها را بر باد ندهید.
از این نمونه ها بسیار می توانم بنویسم، همین کوتاه مشتی از خروار ما است.
2 اردیبهشت 1399 ــ 21 آوریل 2020 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | آوریل 21, 2020
آرزوها را بر باد ندهید !
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟