می خواهم دروغ بگویم!
به شما چه که دروغ می گویم. دلم میخواهد دروغ بگویم. دلم برای کسی تنگ نشده، حوصله دیدن کسی را ندارم. در انتطار کسی نیستم. هیچ کس را دوست ندارم. از دیدار کسی خوشحال نمی شوم. حال کسی را نمی پرسم. به من چه که فلانی بیمار است، یا بیکار و درمانده. اصلا من در این دنیا چه کاره ام؟ به همه چیز و همه کس بی تفات ام.
دریغا خری ندارم که برانم، وگرنه خر خود می راندم، و مانند خری در گل مانده ام.
به شما چه که دروغ می گویم. مگر شما نمی گوید.؟ اگر بگویید هرگز، بزرگترین دروغ زندگی اتان را گفته اید.
مگر اطرافیان تان مرتب به شما دروغ نمی گویند؟ حال تان را می پرسد، چه بگویید خوب یا بد، برایش فرقی نمی کند. نه در شادی شما شریک اند و نه در غم تان. بی خبر از ماه ها که در بیمارستان بستری بودید. اگر هم خبر داشتند خود را به بی خبری می زنند. آه باور کنید نمی دانستم، اگر می دانستم، حتما به زیارت تان مشرف می شدم.
حال همسر شما را می پرسند، وادامه می دهند:سلام مرا به ایشان برسانید. بدون اینکه بدانند شما همسری دارید یا نه.
آقا زاده ها را از طرف من ببوسید. شما فرزندی ندارید. شما هم از مهرش سپاسگزاری می کنید، و ادامه می دهید: از قول من به خانواده گرامی تان سلام برسانید، با آکاهی به اینکه او نسبت به شما مهری ندارد. زنده ومرده اتان برایش یکی است. این دیدار با قربان شما، قربان شما … پایان می یابد. با آگاهی به اینکه هیچ کدام از شما حاصر نیستید کمترین قدمی برای یکدیگر بردارید. و اگر از هم کمترین خواهشی از یکدیگر بکنید: به جان شما وقت ندارم.
شما دروغ میگویید، او دروغ می گوید. پس هردوی شما می دانید دروغ می گویید. در اینصورت هر دو راست گفته اید.
تاریخ بر دروغ بنا شده. پادشاهان و سلطان ها با خون ریزی و آدمکشی کبیر شده اند، شاعران با چاپلوسی آقای شعر، خوانندگان با دو رویی استاد آواز. این داستان پایانی ندارد.
خواهش می کنم، به کسی نگویید دروغ میگوید، و کوشش به ثابت کردنش نکنید، و گرنه چنانچه دوست بسیار نزدیک شما باشد، دشمن تان خواهد شد.
خسته شدم از دروغ گفتن. به شما چه دلم میخواهد دروغ بگویم.
18 فروردین 1399 ــ 6 آوریل 2020 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | آوریل 6, 2020
می خواهم دروغ بگویم !
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟