من بنی صدر را دوست دارم؟
شاید از خودتان بپرسید چرا؟ بنی صدر را (اگر اشتباه نکنم) سال 1992 یا 93 در بروکسل همرا دوست ارجمندم ومهران ادیب در هتلی دیدم. در آن زمان من در کتاب «فرهنگ بی فرهنگ ها» مقداری طنز در باره او نوشته بودم، و این کتاب رابه او دادم. بنی صدر با شوخی خنده، بدون هیچ گونه برخورد زننده پاسخ مرا داد. پس از آن هم طنزهای زیادی در باره او، و ملی مذهبی بودنش نوشتم، و برایش فرستادم. در جلسه های سخنرانی اش هم با کمی پر رویی از او انتقاد کردم. باز هم برخورد او مودبانه بود. چون هرچه در دل داشتم، گفتم، پس عقده ای در دل نسبت به او ندارم.
شاید باور نکنید: باره ها یک بچه 5 ــ 6 ساله مرا گول زده. و حتی گربه ای. یکی از دوستان که میخواست به مسافرت برود، گربه اش را پیش من گذاشت. من عادت دارم سیگارم را روی بالکن بکشم، تا دودش در خانه نماند.
هر بار که میخواستم پنجره رو به بالکن را باز کنم، گربه حمله می کرد به طرف پنجره. من او را دور می کردم. یکبار خودش را پشت مبل مخفی کرد، من او را ندیدم، در همان لحظه ای که پنجره را باز کردم، به بیرون پرید.
برابری( مقایسه) می کنم خودم را با بنی صدر. بچه 5 ــ 6 ساله، و حتی گربه ای می تواند مرا گول بزنند. در صورتیکه بنی صدر گول بزرگترین شیاد تاریخ را خورد، کسی نه تنها ملت ایران را، بلکه که دنیا را گول زد.
بنی صدر آرمان شهر اسلامی را در وجود خمینی می دید. ولی زمانی که حس کرد، این آرمان شهر کهنه خرابه ای بیش نیست، با هزار بد بختی ایران را ترک کرد. چنانچه مانند بسیاری بی وجدان بود! می توانست غلام برده به گوش امام بماند، و در گوشه ای به زندگی راحت و بی دغدغه ادامه بدهد، وبا یک شغل سمبولیک (بی ارزش بی استفاده) ازحقوق مزایای زیاد بهر مند شود. ولی نخواست. مانند ده ها نفر دیگر انگل وار به تفسیر آثار امام بپردازد . میلیاردها از ایران خاج کند، وانگلیس بفرستد و فرزندانش را به انگلستان بفرستد، و خودش هم پاسپورت انگلیسی داشته باشد.
بنی صدر از دست شیادی فرار کرد، و همرا با مسعود رجوی از ایران گریخت، و در دام شیادی به مرتب خطرناک تر از خمینی، مسعود افتاد. و شورای مقاوت ملی را با مسعود تشکیل داد. او در سال 1362 پس از حضور مجاهدین در عراق، از این شورا جدا شد.
هر چند بنی صدر آخوند زاده است، ولی در بن (ذات) آخوند صفت نیست. آرمان گراست. دو بار آرمانش را از دست داد. اسلام هویت (شخصیت) اوست، و به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادن آن نیست. کتابی هم به زبان فرانسه نوشته که در آن اسلام را دینی خواستار صلح برابری حقوق مرد و زن، و نخستین مدافع حقوق زنان معرفی کرده.
بنی صدر خود را ملی مذهبی معرفی می کند، باره ها با طنز در سخنرانی هایش، به او یاد آوری کردم، ملی بودن با مدهبی بودن در تصاد است. او از *ماکیاولیسم به دور است. کمتر سیاست مداری پیدا می شود که ماکیاوالیسم نباشد، و موفق کردد.
( *حکومت برای نیل به قدرت ازدیاد و حفظ و بقای آن مجاز است به هر عملی از قبیل کشتار، خیانت، ترور، تقلب و … دست بزند و هرگونه شیوهای حتی منافی اخلاق و شرف و عدالت را برای رسیدن به هدفش روا میدارد. )
به هر حال من بنی صدر را دوست دارم. برای او عمری طولانی با تندرستی و شادی آرزو می کنم. و حاضر نیسیتم یک موی از سبیل سپیدش کم شود. (به زودی طنز دیگری در باراه اش: بزرگترین فراری مغز تاریخ ایران می نویسم)
طنز زیر پرسش بردن است، نه تهمت و ناسزا( فحش). بدین جهت طنز نویسان در غرب مورد توجه مردم و حتی دولت مردان هستند. طنز نوشتاری با دلیل و منطق نیست. بنا بر این دولت مردان نه تنها به آن پاسخ نمی دهند، بلکه سبب مشهور شدن ومحبوبیت شان هم می شود. بر عکس شایعه، چون نوشته نمی شود، دهان به دهان می گردد، سالها در بین مردم رواج پیدا می کند، و با خیال پردازی بزرگتر و بزرگتر می شود. هر دو نمونه را ما داریم. خسته شدم از فکر کردن. حوصله ویراستاری ندارم و به چرندی نویسی روی میاورم.
17 فروردین 1399 ــ 4 آوریل 2020 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | آوریل 4, 2020
من بنی صدر را دوست دارم؟
نوشته شده در منتشر نشده ها, تحلیل
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟