کاشکی دلقک بودم!
یک نفر پس از خواندن یکی از طنزهایم، به من نوشت، خیال میکنی نوشته ات خنده دار است، نه! دلقکی بیش نیستی.
پاسخ اش دادم: دریغا که دلقک نیستم، کاشکی دلقکی بودم، تا شاید بتوانم تو را بخندانم، آرزو کنی مرا ببینی، تا با هم عکسی بگیریم. خاطره خوبی یادگاری برایت به یادگار بگذارم، و هر زمان که به یاد این خاطره بیافتی، با تمام وجود بخندی شادی کنی، بخواهی دیگران با بازگو کردن آن خاطره در شادی خود سهیم کنی. و ببینی با سری طاس و بینی بزرگ سرخی ابلهانه کوشش می کنم نخ را در سر سوزن فرو کنم. … دلقکی هنر است، من چنان بی هنرم که حتی این هنر را هم ندارم
و : خرسندم از ایتکه آخوندی روضه خوان نیستم که با یاد آوری مردگان چند صد ساله و تو و هزان دیگر را به گریه و عزا داری وادارم.
از دلقک بودن شرم ندارم. و سر افرازم که آخوند هم نیستم .
28 دی 1398ــ 18 ژانویه 2020 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژانویه 18, 2020
کاشکی دلقک بودم!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟