نگاشته شده توسط: ordoukhani | دسامبر 29, 2019

هنوز آدم نشده ام!

هنوز آدم نشده ام!

شاید شش سالم بود. هنوز به مدرسه نمی رفتم. در یک روز سرد زمستانی،  برف آرام می بارید. مادرم من را روی کرسی نشاند، لحاف را از چهار طرف به رویم انداخت، و شروع کرد به تمیز کردن اتاق و عوض کردن دغال و گوله منقل زیر کرسی. در ضمن نصیحت می کرد! تو باید پسر خوبی باشی، بچه ها رو نزنی، فحش ندی، سر سفره پاتو دراز نکنی، ووو. در حدود یک ربع ساعتی در حالیکه سرش گرم کار خودش بود، نصیحت کرد.
زمانی حرفش تمام شد و نفس عمیقی کشید، گفتم: خانم جونی: « یک گوز بدم دو تا *آب نبات قیچی میدی؟» یکبار هوارش بلند شد و با خاک انداز حمله کرد به من. من لحاف را روی سرم کشیدم، خاک انداز را تا بالای سرم آورد، ولی نزد، اما نیشکون محکمی از لپم گرفت و چند تا تو سری هم به من زد و گفت: «آخه تو چقدر خری کی  آدم می شی؟» من چقدر باید از دست تو حرص بخورم، درو همسایه از دست تو در عذاب اند، هی میان شکایت تو رو می کنن و قسم ام میدن که یخورده جلو این بچه اتون رو بگیرین، توکوچه بجه های ما رو میزنه. تو آبرو واسه من نذاشتی، … اگه به بابات بگم، پوست از تن ات می کنه.
(هیچ وقت به بابام نگفت، ولی او میدانست، نمی خواست به روی خودش بیاورد. شاید هم شیطانی های من خوشش میامد کوکی خودش را در من می دید.)
روانشاد مادرم زنده نماند تا ببیند که در سن نزدیک به هشتاد سال هنوز آدم نشده ام، همان خرم. و مجسمه خری را سر در خانه ام گذاشته ام و زیرش نوشته ام: استاد من.
*پدرم آب نبات قیجی خیلی خوشمزه ای با هل درست می کرد.
8 دی 1398 ــ 29 دسامبر 2019 ــ اردوخانی ــ بلژیک


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: