طناب دار، در انتطار سر دگر !
تلفن پیر مرد همیشه کنار دستش بود. گاه به گاه در خیالش تلفن به صدا در می آمد. پیر مرد آهسته با کسی نجوا می کرد. پیر زن بر روی صندلی چرخ دارد، می پرسید: چی گفت؟ پیر مرد پاسخ می داد: مثل همیشه گفت: می دانید که من نمی توانم نزد شما بیایم، اینجا نه آتشی است که در آن بسوزم، و نه بهشتی با باغ های پر میوه و جویبارهای شیر و عسل و حوریان بهشتی، تنها آرامش است و بس. و من مانند همیشه گفتم: می دانیم که تو نمی توانی بیایی فرزندم، ولی ما به زودی نزد تو خواهیم آمد.
پس از مدت کوتاهی: من با یکی از آن دو، خاکستر آن یکی را بر باد دادیم، تا نزد فرزندش به آرامش ابدی بپیوندد.
و بار دگر تنها من شاهد به باد رفتن خاکستر بودم.
قاضی با خیال راحت در خواب. طناب دار با وزش باد آرام تکان می خورد، در انتطار سر دیگر، دژخیم سیاه پوش، نقاب بر چهره، دست بر کمر.
الهام گرفته، از کتاب بوته های تمشک. نویسنده محمد خوش ذوق.
17 مرداد 1398 ــ 8 اوت 2019 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟