نگاشته شده توسط: ordoukhani | آگوست 3, 2019

سر بی کلاه من!

سر بی کلاه من!

در بازار مکاره کلاه فروشان می گردم. در هر هجره کلاهی به رنگی، در هجره های بزرگ کلاه های از همه رنگی، سرم من بی کلاه است.

هرکدام از کلاه فروشان، با تزویر و صد قسم کلاهی سر من می گذارند، و آن یکی بر می دارد، و کلاه دیگری بر سرم می گذارد. کمی که دور می شوم، صدای شان را می شنوم، با خنده یکی میگوید، خوب کلاهی سرش گذاشتیم. یکی دیگر می گوید: ابله بیچاره، خوب به او انداختیم، کلاهش را براشتیم.
در شگفتم که در این بازار مکاره، کلاه فروشان هم با تزویر و ریا، با صدها قسم، کلاه همدیگر را هم بر می دارند، سر همدیگر را هم کلاه می گذارند.
و من، غمگین سرم بی کلاه است.
12 مرداد 1398 ــ 3 اوت 2019 ــ بلژیک ــ اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: