نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژوئیه 17, 2019

بازار روز چپ جمهوری خواهان (فداییان خلق)

بازار روز چپ جمهوری خواهان (فداییان خلق)

«بازار مکاره، بازار دروغ، ریا، تقلب و بنجل فروشی نبود». بازاری بود که همگان آنچه در دل داشتند، بی ریا عرضه می کردند. من گاری دستی کوچک خودم را به این طرف و آن طرف می کشیدم، رهگذران را به دیدن ( شنیدن) لطیفه، طنز و هجو فرامیخواندم.
آنچه عرضه می کردیم، در شهر خودمان، خریداری (شنونده) نداشت. یا زیاد شنیده بودند. سخنان ما مانند قالیچه کهنه ای (خاطرات مان) است که برای بازماندگان مان ارزشی نداشت. تنها خریدار این قالی کهنه ما بودیم. چون به رنج و دردی که بافنده ( گوینده) کشیده اگاه بودیم. در دیدار یکدیگر مشتاق بودیم.
کسی برای فروش نیامده بود، تنها برای به نمایش گذاشتن بود. بهانه ای برای دیدن یکدیگر، شنیدن سخنان یکدیگر.هیچ کس نگفت، جنس من، (سحنان من) بیشتر میارزد. کس نگفت که ماست دیگری ترش است و ماست من شیرین. هیچ کس از دماغ فیل نیفتاده بود، به کونش نگفت به دنبالم نیا که بوی گند میدی، هیچ کس از کون ترکیده آسمان نیفتاده بود. چند مرد نقلی عصا در دست داشتند، اما کس عصا قورت داده نبود.

دکتر، مهندس و استاد کم نبود. هیچ کس دیگری را آقای یا خانم دکتر، مهندس و استاد صدا نمی کرد. ( بر عکس اعضای گروهای دیگر که پس از چهل سال دوستی همدیگر را جناب آقای دکتر و مهندس صدا می کنند )

همه یکدیگر را منوچهر، احمد، فرخ، رضا، اسفندیار، محمد، علی ، مهر زاد …. صدا می کردند. در گفتارشان ریا و دورویی نبو. کسی منِ دیوانه را با جفنگیاتم زیر پرسش نبرد، با وجودیکه سخنان جدی چندی را با خنده به هجو کشیدم. کسی نپرسید، چرا این را گفتی؟ چرا این را نوشتی؟ چه خواهی نوشت؟.
از همه مهمتر: مدعی روشنفکری ندیدم که بگوید: سخن من یا سخن هیچ کس. با مقاله ای بلند بالای خود مسایل سیاسی دنیا را بر رسی کند، ولی نتواند شلوارش را بالا بکشد. از حقوق زنان دفاع کند، ولی با همسرش مانند کنیز رفتار کند. در باره آزادی بیان سخنرانی کند و مقاله پر آب و تاب بنویسد، ولی کمترین مخالفتی را تحمل نکند، و با خشونت پاسخ دهد.

شبی از روی تصادف مهمان روشنفکری ( استاد دانشکده …) بودم. سر میز غذا امرانه به همسرش چند بار گفت: فلان چیز را بیار، فلان چیز را بیار. من یکباره ترمزم برید، گفتم: کون گشاد، کونت رو تکون بده خودت بلند شو بیار.بگذریم دل پری از این روشنفکران کون گشادِ پر مدعا خیر سرشان دارم.

در نوشتار پیشین، واژه «نقلی دوست داشتنی» را چند بار را به کار بردم. نقلی مردی است کم بیش با قد کوتاه، کمی چاق با شکم، سری گرد و صورتی چاق آلود، با لپی سرخ. موهای سپید، یا خاکستری، پر پشت. کاهی هم سر طاس با موهای بلند از پشت سر. سبیل سپید و یا خاکستری بر روی لب. ابروهای پر پشت. چشمانی پر نفوذ گود رفته. لبانی خندان. بیش از 65 سال.
پیر مرد نقلی همیشه خنده بر لب دارد. هیچ زمان از کسی گله یا بد گویی نمی کند. با معرفت با حال است. مردی است با حال، عشقی، خوش مشرب و با صفا و دوست داشتنی.
در بیمارستان دانشگاه لوون در سالن انتظار نشسته بودم. مردی بلژیکی نقلی: کمی دورتر از من نسشته بود. به هم با لبخندی نگاه می کردیم و می خواستیم، سخن آغاز کنیم. ولی حرفی برای گفتن نداشتیم.
من روی صندلی تکان خوردم و صندلی قرچ ــ قرچ صدا کرد. مرد نقلی نگاهی به من کرد و با خنده گفت: مواظب باش بد فهمی، بد برداشت می شود. من و دیگران خندیدیم.
پنج دقیقه ای نگذشته بود که من تکانی خوردم و باد پر صدایی رها کردم. او دیگران جا خوردند. من رو به مرد نقلی کردم و گفتم: بد برداشت کردی. همه از خنده قش کردند برایم دست زدند و براوو Bravo گفتند. این اولین بار بود که با رها کردن بادی مورد تشویق قرار می گرفتم. شما هم مرا گاهی تشویق کنید.
25 تیر1398 ـــ 16 ژوئن 2019 ــ اردوخانی ــ بلژیک ــ یک مگس پررو و سمج داره دور سر من می گرده، پدر سگ مثل اینکه توی این خونه بزرگ کثیف تر از محتوای سر من پیدا نکرده.


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: