من هم دیگر بر نمی گردم!
گفت: یک پرنده شده ام. مانند پنگوئن و یا بیشتر پرندگان دریایی، یا مانند عقاب و جغد و سایر پرندگان شکاری. چرا راه دور برویم! مانند کلاغ و کبوتر، و همین پرندگان کوچک که نر و ماده با هم لانه می سازند، ماده تخم می گذارد، نر ماده هر کدام به نوبت روی تخم می نشینند، زمانی جوجه ها به دنیا آمدند، هر دو با هم جوجه ایشان را پروش می دهند.
من و همسرم هم چنین می کنیم. هر دو کار می کنیم، در کار خانه با هم شریکیم. نوبتی نیست، هرکدام که زودتر آمد، به بچه ها خوراک می دهیم، می شوریم، پوشاک شان را عوض می کنیم، می خوابانیم شان. کوتاه بگویم: پروش کودکان، کار خانه و خرید را با هم انجام می دهیم. البته چون بدن من قویتر از اوست، کارهای سنگین را نمی گذارم او انجام دهد.
آه؛ فراموش کردم: پرندگان محاجر را که هزارها فرسنگ می روند، و دوباره به مکانی که به دنیا آمده اند باز می گردند. در آنجا لانه میسازند، ماده تخم می گذارد، هریک به نوبت روی تخم می نشیند، آن یکی به شکار می رود، زمانی که جوجه به دنیا آمدند، با هم…
نگاه غمگینی در چشم من کردو گفت: چندی از این پرنگان مهاجر، در راه می میرند، چندی در دام میافتند. و دیگر بر نمی گردند. من هم دیگر بر نمی گردم .
9 تیر 1398 ــ 30 روئن 2019 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | جون 30, 2019
من هم دیگر بر نمی گردم!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه, طنز
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟