خالی بندی کردم و پس گردنی خوردم!
یک خاطره. خالی بندی یکی از صفت های برجسته ما است. من هم از این قاعده به دور نیستم. اگر یکی در جمعی بگوید. من دو متر می پرم، یدون شک یکی خواهد گفت: من بیست متر می پرم. اگر یکی بگوید: من یک مرغ خوردم، دیگری پاسخ خواهد داد: من یک کوساله خوردم. حتی اگر یکی بگوید: من یک بار چنان گوزیدم که صدایش مانند ترکیدن بادکنک بود، یکی هست که بگوید گوز من مانند صدا توپ بود. چنانچه در مورد خودش نباشد، پدر، عمو، دایی، برداری دارد که یهتر از همه است. لاف در غریبی و گوز در بازارمسگرها. من هم یکبار خالی بندی کردم، و پس گردنی خوردم.
تازه که امده بودم بلژیک در کافه ای کار می کردم که صاحبش«اندره» یک گانگستر بود،( چند بار بانگ زده بود) و محکوم به 14 سال که پس از 10 سال آزاد شده بود. پس از مدت کوتاهی بین من او، همسر، مادر و فرزندانش دوستی بی دریغی ایجاد شد. و مرا « Pers» صدا می کردند. ناگفته نماند تمام مدتی که «اندره» در زندان بود، همسرش مرتب به دیدار او می رفت، حتی یکی از فرزندان شان هم در زندان ساخته شده بود.(به گفته خودش)
مادر اندره زنی در حدود 85 سال نابینا بود، روزهای یکشنبه این زن آرایش کرده سلمانی رفته سر میز با این خانواده غذا می خورد. چنان به او می رسیدند که نگو. شاید باور نکید! این خانم نابینا، صدای پای مرا می شناخت، و اگر دیر می آمدم ، می پرسید«پرس» کجاست. وقتی میامدم خوشحال باهم روبوسی می کردیم.(خانه این خانواده پشت کافه بود)
کسانی که به این کافه می آمدند، بیشتر گانگستر های پیشین بودند که حالا تاکسی دار بودند، یا عمده فروش میوه،یا شرکت ساختمانی داشتند.
شبی در حدود 7 تا 8 نفری از این گروه دور هم جمع بودند و از شاهکارهای خودشان در بانگ زنی می گفتند. من که سرگرم کار بودم، به حرف شان گوش می کردم. و برای اینکه از غافله عقب نمانم، گفتم: من هم یک سیب دزدیدم.
«اندره» در حالیکه از خنده می میرد، یکی زد پس گردن من و گفت: « Ferme ta gueule » نمی تونستی خفه شی،! تو با این حرفت آبرو من را بردی! من به این ها گفته بودم: تو در ایران سابقه زدن بانک داشتی، به این جهت فرار کردی.
بگذریم در بین این عده دزد، من شریف ترین انسان ها را دیدم. دیدم چگونه با همسر و بستگانشان رفتار می کنند. چگونه بی پروا مهر شان را ابراز می کنند. دیدم چگونه با کار گر هایشان رفتار می کنند. و، چگونه،«اندره و بستگانش» نسبت به من بدون انتطار مهر می وزند. چگونه با هم رورواست بودند.
فراموش کردم! همسر اندره دختر یکی از پزشکان معروف و ثروتمند بود، در نوجوانی عاشق اندره می شود. و با وجود مخالفت های سرسخت خانواده اش، آندره را ترک نمی کند.
4 فروردین 1398 ــ 24 مارس 2019 ــ بلژیک ــ اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟