نگاشته شده توسط: ordoukhani | جون 10, 2018

زمزمه خاموش شد !

زمزمه خاموش شد

نیمه شب پیرزن فرتوت در بستر بیماری در بیمارستان، ناله های خفیف سر می داد و از درد در درون فریاد می زد. نمی خواست پرستار جوان را از خواب بیدار کند تا به او مرفین بزند. بیشتر از یک سال می شد  که سرطانش عود کرده و در این بیمارستان بستری بود، و از خدا آروی مرگ می کرد. در دل می گفت: خدایا ناخواسته مرا ساختی، ناخواسته مرا زنده نگهمیداری تا بیشتردرد بکشم. دیگر تحمل این در را ندارم. خدایا عدالت ات دروغ است. مهربانی ات دروغ است.خودت هم دروغی.

پیرزن از پزشکان بارها خواهش کرده بود تا به زندگی اش پایان دهند. هر بار پاسخ همان بود. وطیفه ما درمان درد بیمار است و زنده نگهداشتن او. اما درد او درمان نداشت. به یاد آرود؛ مادر و پدرش با شوخی خنده به او گفته بودند: شبی در زمان جنگ زیر بمباران به هر کجا کاه نگاه می کردیم، آتش بود. و ما که ازترس می لرزیدیم به هم چسبیدایم، نطفه تو آن زمان بسته شد. بدین جهت نام ات را آتش (feu) گذاشتیم. به یاد آرود: در زمان جوانی اش آتشی بود، به مردانیکه دلشان را برده بود، اندیشید. تا اینکه با یکی از آنان …
باز در دل گفت: اگر پدر و مادرم در زیر بمباران می مردند، من نبودم تا این همه درد بکشم. در عمق وجودش گناه آنها را نبخشید. لحظه ای سکوت وجودش را فرا گفت. سپس به خود گفت: من هم گناه مادرم را تکرار کردم. برای اینکه بیش از بیش گناه انها را ببخشد و فراموش شان کند، آرام زیر لب زمزمه می کند و به خودش گفت: خفه شوــ خفه شو…زمان زیادی طول نکشید تا لب بر لب نهاده شد.  زمزمه خاموش شد. خاموش شد.
19خرداد 1397ــ 9 ژوئن 2018 ــ اردوخانی بلژیک  


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: