آره بابا تنگ بود؟
خاطره ای از روانشاد شعبان جعفری که امروز صدها بی فرهنگ تر و بی سوادتر از او به مقام سرلشکری و وزارت رسیده اند و با ثروت ها کلان، و هر خیایتی از دست شان بر میاید برای حفظ مال و مقام شان کوتاهی نمی کنند.
شعبان خان برای جهانگردی به روسیه رفته بود. پس از سیر و سیاحت، دو سه شب شبی را با یک بانوی زیبا گذرانده بود.
بانوی گرامی در این چند شب سنگ تمام گذاشته، و خدمت کامل به آن جوانمر کرده بود.
شعبان خان به خاطر این خوش خدمتی مبلغ 300 دلار به آن بانوی گرامی می پردازد.
بنا به گفته دوستان کمونیست ما که مدتی در روسیه شوروی در جهت خدمت به خلق ها گذرانده اند، بهای این گونه خدمت ها از یکی دو ــ دو دلار همرا با یک پاکت سیگار وینستون بیشتر نمیشد. بانوی گرامی که تا به حال خواب چنین پولی را ندیده بود، شعبان خان در آغوش می گیرد و می بوسد و می گوید « thank you thank you thank you thank you » تنگیو، تنگیو. و ده ها بار تکرار می کند، تنکیو. شعبان خان که کمی عصبانی شده بود، پس از رهایی از دست آن بانوی گرامی، می گوید: آره بابا تنگ بود، ول کن دیگه، تو که ما ر و گاییدی.
اکنون این بنده چرنده نویس که نمی توانم جلو دو جایم را بگیرم را « قلم و دهانم» به دوستانی که هر روز چند مطلب تکراری درفیسبوک، یا سایر نشریات انترنتی می گذارند می گویم: آره بابا «تنگ» بود، ول کنین و اگه زیاد بنویسین کسی نمی خونه.
با پوزش از این بهتر و روشن تر نمی توانستم بگویم.
16 فروردین 1397 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟