نگاشته شده توسط: ordoukhani | نوامبر 12, 2017
مرگ خیال و آرزوها؟
مرگ خیال و آرزوها؟
چند تا مرغ عشق داشتم، در قفسی در اتاق نشیمن. پس مدت کوتاهی در قفس را باز گذاشتم. مرغ ها در اتاق گشت می زدند، اینجا و آنجا می نشستند، بر سر و شانه بچه هایم می نشستند. سر میز غذا می آمدند، به بشقاب ها نوک می زدند. با ما هم خانه بودند. (این داستان حقیقت دارد)
پس از مدتی پنجره را باز گذاشتم. مرغ عشق هاچند روزی تا دم پنجره می آمدند، گویی می ترسند به بیرون بروند. پس از چند روز با سرعت بیرون می رفتند و بر می گشتند. چند روز دیگر گذشت، این بار آزاد چند ساعتی می رفتند و بر می گشتند. یکبار دو مرغ عشق دیگر سر و صدا کنان با خود اوردند. گویی شاد، می گویند مهمان با خودآوردیم. مهمان با آنها هم لانه، » هم خانه شد». قفس دیگر قفس نبود لانه بود. پرنده در لانه اش به هر کجا که بخواهد می رود، و باز به لانه بر می گردد. اما در قفس زندانی است.
قفس هر چفدر زیبا باشد، در قصری باشد، به پرنده درونش مرتب به او آب و دانه داده شود، قفس هر روز تمیز شود، پرنده زندانی است. پرنده در قفس (زندان) نخست خیال پردازی می کند، آرزو می کند روزی آزاد شود، «به لانه اش باز کردد» ولی با گذشت زمان این آرزو رنگ می بازد، خیال می میرد، آرزو به گور سپرده می شود.اگر هم در قفس باز باشد، بال هایش دیگر نیروی پرواز ندارند، پرنده در گوشه قفس می میرد. و ما؟!
21 آبان 1396 ــ 12 نوامبر 2017 ــ اردوخانی ــ بلژیک
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
نوشته شده در منتشر نشده ها
پرندهها گرفتار قفس «آدم ها» هستند،
دقیقا همان چیزی که نوشتی اوردوخانی!
آدمها اسیر دو قفسند، یکی دیگران ساخته که همان القاب و عناوینی هست که توی پرفایلت نوشتی و یکی قفس ذهنی خود ما!
«آدم ها» قفسی میسازند در ذهنشان، و خود اسیر این قفس میشوند،
ذهنها را آزاد باید ساخت، قفسهای ما انسانها همگی خود ساخته هست،
آزادی بی بها نیست،توی زندگی قفسی نون و آبت آماده هست، زندگی بیرون قفسی (آزاد) نصفش تلاش برای به دست اوردن همان یک لقمه نان است!
بعضی آدما اون یکی رو میخوان،بعضیها این یکی!
به عبارتی:
«بدان سان که اندیشیدی اگر زندگی کنی زنده ای، و لا غیر!»
اوردوخانی رهاییده از آنهمه القاب ،
آزاد شده از زندان «دیگران» ،اما قفس خود ساخته ؟؟ فقط خود دانی!
ترشحات پسین گاهی ، منتجه تلخی افغان
By: moheme? on نوامبر 13, 2017
at 12:28 ب.ظ.
عزیزم خوب فهمیدی درد من و شاید کسان دیگری، خواهش می کنم به وازه اما در اخر نوشته توجهکن ABOLFAZL ORDOUKHANI http://Www.Ordoukhani.Be A.Ordoukhani@Yahoo.Com Ordoukhani@Gmail.Com
By: ordoukhani on نوامبر 13, 2017
at 2:42 ب.ظ.
در ضمن وطن؟
دقیقا کجاست؟مشخصاتش چیه؟
این هم درست مثل همان القاب و عناوینیست که توی پروفایلت نوشتی ،
باید کنده شّد، مرزها ساخته دست بعضی ما آدم هاست، که بعدها که ما هم تمام عمر بهش فکر میکنیم
یک چیزی توی ذهنمان شکل میکرد عین همان مرزها و حتا سخت تر و سنگینتر! به نام وطن…
شکستن ساختارهای مسخره و پیش فرض بشری برای آدمهای متمایزی مثل اوردوخانی توصیه میشه،
برای آدمهای معمولی نه، چون باعث هرج و مرج میشه!
خلاصه اینکه، هر مهاجر هم مثل اوردوخانی مدتها درگیر چالش غربت و ایران بوده و هسته،
گاهی به هر بهانه ایی! تمدن، و هنر و غیره از یک طرف، برتریجویی و خاطرات از طرف دیگر، دوستان و فامیل و غیره از سمتی دیگر همه بهانه هاییست برای ساختن محکمتر آن مرزهای ذهنی ، به جایی از این کره خاکی به نام وطن!
نمیشه باهاش جنگید، بلکه میشه مرزهای ذهنی را جابجا کرد،
اگر برداشتن القاب دکتر مهندس بأعث ارتباط راحت تر میشه، حتما برداشتن ذهنی مرزها از جغرافیا ،حس در قفس بودن اینجا رو از بین میبره!
By: moheme? on نوامبر 13, 2017
at 12:46 ب.ظ.