مگسی که خود را به کشتن داد!
«بعد از ظهری داشتم چرت می زدم که یکباره صدای فریاد خرم و عر عر وحشتناکش را شنیدم». با عجله به باغ رفتم سراغش ، دیدم از چشمانش اشک می ریزد و همچنان عر عر ناله می کند. پرسیدم چی شده، کسی تو را زده؟. اشک ریزان گفت: مگسی از روس دوستی مرتب دستم را می بوسید. دستم را تکان می دادم، میرفت روی گوشم می نشست. گوشم را تکان میدادم، می ر فت پایم را می بوسید، دور سرم می گشت در وصف ام شعر می سرود. وزو، وزو، وز. شعر مگسی.
توپادشاه دنیایی و امام جهان، هر که باور ندارد می کند چاخان.
نور بر سر توست، نه بر سر احمدی، از تو کس ندید هرگز بدی.
هر چه بگویی ندارم احساسی به هیچ، بیار مهره در آن کنیم پیچ.
تو استاد آدمی و آدمی شاگردت، بخورد بلایت به تن آدم های نفهم دردت. … باور کن همه این کارها را می کرد به خاطر یک پشگل من.
هر چی بهش می گفتم: من جز این پشکل ناقابل بی بو و بی خاصیت چیز دیگری ندارم، نه مالی دارم و نه مقامی. *برو تو بیت امام، دست پایش را ببوس، در وصف اش شعر بگو.اونجا آنقدر «می خورند و می رینند» که تو می تونی هرچه دلت می خواهد بخوری. در ضمن ممکنه یک سپاه از زنبور، عقرب رطیل در اختیارت بذارن که هر که خواستی نیش بزنید و بکشید. و به کسی هم حساب پس ندین. ولی این مگس سمج بد پیله ول کن نبود، می گفت: شعر مگسی
پشگل تو مشکل گشای من است، من عاشق، هر که هر چه بگوید می کنم وتو.
مجسمه تو بر پاست بر سردر خانه اردوخانی. تو شهره عالمی نیک می دانی. …
حالا در این هوای افتابی، تو چمن داشتم برای خودم خر غلط می زدم که مگسه آمد دور سرم گشت، شعر فدایت شوم برایم خواند و افتاد به دست بوسی پا بوسی من. چند بارخودم رو تکون دادم، یکدفعه آمد، خایه ام را مالیدن بوسیدن. آقایی که شما باشد چنان کوبیدم توی سرش که از تخم درد فریادم به اسمان رسید. حالا یک لکه خون رو تخم ام هست و یک لکه روی سم پای راستم. باور کن بیش از صد بار به او گفتم: «من نه شاه هستم و نه امام». برو دست و پا بوسی و چاپلوسی آنها، حرف به گوشش نرفت که نرفت، تا اینکه خودش را به کشتن داد و مرا به تخم درد شدید.
بخشی از کتاب یک نویسنده:
فکر نکنم هیچ فرهنگی مثل فرهنگ ما اینقدر با خر خودمانی و راحت باشد، حتا از اسم شناسنامه ای ایشان (الاغ) کمتر استفاده میشود!این حیوان نجیب مثل نقل و نبات از سر و ته ضرب المثل هامان بیرون میزند:
آواز خرکی، رقص شتری!
یاسین به گوش خر خوندن!
اسب را میخواستند نعل کنند، خر پایش را آورد جلو!
خر لاغر محکم تر لگد میزند،
آدم زیر پای اسب بمیرد بهتر بهتر که سوار ٔبر خر,
ابریشم که کهنه میشود میبندند به آدم خر،
خر رو به طویله تندتر میرود،
خری که جوو دید ،دیگر علف نمیخورد،
خریت ارثی نیست، بهره خدادادیست،
پشت سر خر راه رفتن ،نصیبت گوزه یا لگد!
بگو ها آآا آن ،هم جواب مردم داده ای ،هم هین خرت را کرده ای!
برگرفته از کتاب واژههای نفهم، نشر هویا، احمد اکبرپور.
By: moheme? on ژوئیه 25, 2017
at 9:43 ق.ظ.
تصحیح :
ابریشم که کهنه میشود میبندند به دم خر،
By: moheme? on ژوئیه 25, 2017
at 10:00 ق.ظ.
یکی از بهترین نوشتههات با طنزی قوی و محکم،
ترکیدم از خنده اول ظهری!
قصه خر که میشه، خوب حق سخن ادا میکنی.
اون لکه خون مانده بر دوجا ، واقعاً که!
لذت بخش بود خواندنش، بدرود اوردوخانی تا روزی دیگر!
By: moheme? on ژوئیه 25, 2017
at 10:07 ق.ظ.