شهر بی آبرویان و بیمار و متظاهر و دروغ گو و غمگین!
زن لب هایش را گاز می گرفت، آنها را سرخ و خندان می کرد. خاک قرمز بر رخ می مالید، آنها را گلگون می کرد. غینک گران قیمت دودی بر چشم می گذاشت، کبودی آنها را پنهان می کرد. همه جا تظاهر به دارایی وخوشبختی و شادی می کرد، در بیماری، به جای ناله آواز سر می داد. رنج بیماریش را نهان می کرد. آبرو داشت، حفظ ابرو می کرد.
تمام زن های شهر این چنین بودند.
مرد سیلی بر صورت می زد، صورت خویش قرمز می کرد. لبانش را گاز می گرفت، آنها را سرخ و خندان می کرد. او هم عینک گرانقیمت دودی برچشم داشت، گودی چشمش را ز دیگران پنهان می کرد. همه جا با سری بلند، تظاهر به ثروت و خوشبختی و شادی می کرد. درد داشت، به جای نالیدن، با صدای بلند آواز سر می داد، دردش را نا پیدا می کرد. سوادکی داشت، نزد همه اظهار فضل می کرد. او هم آبرو داشت، حفظ ابرو می کرد.
تمام مردان شهر این چنین بودند.
زنان و مردان این شهر به هم دروغ می گفتند، هر یک دروغ دیگری را با ریشخند باور می کرد.
از غریبه ای که از آن شهر گذشته بود پرسیدم، آن شهر را چگونه یافتی؟ گفت: شهری غمگین، با مردمانی بیمار، بی آبرو، متظاهر و دروغ گو.
28 آبان 1395 ــ 18 نوامبر 2016 ــ اردوخانی ــ بلژیک
Reblogged this on خوش آمدی عزیز دل.
By: iman bikhoda on نوامبر 23, 2016
at 4:54 ب.ظ.