اگر جای امام بودم؟
در سه فرسنگی ده ما مراسم عروسی پسر حاج حسین با دختر مشهدی کمال بود. (هرجا که آش است، کچل فراش است) من هم یکی ازعوت شدگان بودم. برای رفتن به عروسی، به طویله خرها رفتم و گفتم: هر کدام از آن جنابان که مرا به آن ده ببرد و برگرداند «ده من جو و صد من یونجه می دهم».
بین خرها دعوا شد، هر کدام آن دیگری گاز می گرفتند و لگد می زدند. همه می خواستند مرا ببرند. پس از عر ــ عر (بگو و مگوی) زیاد قرعه کشیدند، یکی از آنها برنده شد و مرا برد.
چه عروسی خوبی! هرچه بگویم کم گفته ام. پاسی از نیمه شب وقتی سوار بر خر به طویله برگشتم، خر گفت: » آن ده من جو و صد من یونجه کجاست؟» گفتم عجب خری هستی که حرف مرا باور کردی. یک لگد هم به باسن آن جناب زدم.
وقتی از خواب بیدار شدم، به خودم گفتم: اگر من هم جای امام بودم، قول نان، آب، برق ، درمان و خانه مجانی می دادم.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟