نمی دانم، کیستم؟
ماهی ی در دریا یی سر از آب بیرون آورد، به عقابی که در آسمان پرواز می کرد با حسرت گفت؛ خوش به حالت که بلند پروزی و آسمان جولانگه تو و زمین زیر پای تو است. من در بند این دریا یم و می ترسم هر لحظه گرفتار تور ماهیگیر شوم.
غقاب پاسخ داد؛ درست گفتی، هر چند بلند پروازم،… اما فراموش نکن قلب من نشان تیر صیاد است.
من نه حسرت آن دارم، نه حسرت این، نمی دانم کجاییم، نمی دانم کیستم؟
23 تیر 1395 ــ 13 ژوییه 2016 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟