نگاشته شده توسط: ordoukhani | جون 8, 2016

مرتیکه ابله باور کرد !

مرتیکه ابله باور کرد !

در برابر آینه ایستادم. نقش خویش در او دیدم که سر کج کرده با لبخندی می گوید: شما بزرگوارید. بخشنده اید. مهربانید، خوبید، با گدشتید. شهرت شما از مرزها گذشته. شعر و داستان هایتان دهان به دهان می گردد. طنز شما همه را با خنده تلخی به اندیشیدن وا داشته. با لطیفه هایتان دنیا را شاد می کنید. شما بزرگترین نویسنده تاریخ بشریت هستید. نویسندگان  دیکر به شما رشک می برند.

پشت به او چند قدمی رفتم. مغرور و شاد و سرفراز به خودم بالیدم ، آینه که جز حقیقت نمی گوید! آری من چنین ام. به تحقیر به دیگران نگریستم.
شنیدم که نقش من در آینه قهقهه می زند و می گوید: مرتیکه ابله باور کرد.
برادر دورانی رسیده که آینه ها هم ریا کارند و چاپلوسی می کنند و دروغ می گوید.
17 خرداد 1395 ــ 6 ژوئن 2016 ــ باردوخانی ــ بلژیک


پاسخ

  1. باز آمدم اوردوخانی!

    خوب آینه ترسیده که نقش ترا راست بنماید!بزنی خورد و خمیرش کنی!

    اون ابهت حضرت عالی‌ دیده، فکر کرده جور دیگه بگه، باقی‌ عمرش باید خورد و خاکشیر تو سطل‌ زباله بگزرونه!

    حالا یک چیزی گفته! آینه هست دیگر! عقل منو تو که ندارد!

    همین آینه دیدی چجوری به دخترای خوشگل جوون حال میده؟ زیبا رو رو دوتا میکنه(از دید ناظر بیرونی)!اما یه جورایی هم از دید خودش میگه

    های نگاه کن منم یک خوشگل عین خودت اینور دارما، کم ناز کن!

    این نسبیت انشتین و ناظر بیرونی درونی‌ هم حکایت همان تریپل تراپیست وستمال هست و تل بدخشان!

    عاشق هر جنسی‌م که با مغز بازی کند چه علم چه جنس!


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: