نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 2, 2016
زن از دید شاهزاده قاجار!
روزی در شباب جوانی، بودم همنشین با شاهزاده ای پیر و قاجاری، پر تجربه ی همه چیز دانی، که بودش همسر زیبا و جوان و مامانی. چون سخن به زن گشودانی، من که گوشت کان خود بخوردم و نکشیده بودم منت قصابانی، و بودم مورد توجه دختران پژوهشگر و درس خوانی، زآن جهت که خواستند بدانند، این چه نوع هست ز انواع حیوانی؟! گفتمش زن که بایستی دانش بدانی، نه فقط اینکه کند آشپزی و بچه پس بیندازانی. پیر سر بجنباند و پندم داد، گفت تو خری و ز زن هیچ نمی دانی، زن خر بهترین زنان این جهانی. نفهمیدم آن روز پند آن خر پیر، لیک امروز می دانم ز چه رو آخوند، زنان را به چادر چپانی، نتواند خر (ملا) کند زندگی با آزاده انسانی!(داستان من و شاهزاده حقیقی است که پس از سال ها به خاطرم امد)
نوشته شده در داستان کوتاه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟