سخن سایه ها !
به ذخترک گفتم، گنجشکه اومد لب جوب آب بخوره، افتاد تو حوض. (انگشت کوچکش را کف دستش خواباندم، به ترتیب بقیه) این گرفتش ( انگشت انگشتر) این پختش، ( انگشت میانه) این خوردش، (انگشت اشاره) این گفتش، قسمت منِ کله گنده کو؟ (انگشت شست) بقیه گفتن، زیر سبده، زسر سبده. با سایه انگشتانم زیر بغل دخترک را قلقلک دادم. دخترک از خنده قش و ریسه رفت. او هم با سایه انگشتانش عروسکش را قلقلک داد، هر سه قهقهه سر دادیم.
من سایه ها را دوست دارم. سایه چشمانی در انتظار. آغوشی باز، لبی خندان، لپی گلگون، سایه صدای پای ذوستی، دلی عاشق،شعری عاشقانه، نگاهی پر مهری، دستی در دستی، لبی بر لبی. سایه ها با هم سخن می گویند. من سخن سایه ها را دوست دارم.
18 فروردین 1395 ــ 6 آوریل 216 ــ بلژیک ــ اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟