آنچنان که هستند، دوست دارم!
دیشب در جشنی در میان عده زیادی از هموطن هایم بودم. همه با هم حرف می زدند. می گفتند، می خندیدند، اظهار فضل می کردند. از آنچه بوده اند، از شاهکارهای خود می گفتند. هر یک می پنداشت که سخنش جالبتر از دیگری است، شاهکارش شاه شاهکاران است. همه قهرمان داستان های خود بودند. گاهی هم نوشابه ای می نوشیدند. من هم گاهی با این آن حرفی می زدم. شوخی می کردم. صدا ها درهم پیچیده بودند، اما گوشی را نمی آزرد. گویی همه با هم آواز می خوانند. من این هموطنانم را آنچنان که هستند دوست دارم.
پاسی از شب گذشت، همه رفتند، من ماندم و این صدا ها در سکوت، مانند تعداد زیادی ماهی در حوضچه ای تنگ که در گوش هم آهسته نجوا می کرند. نمی دانستم چه می گویند. از خود پرسیدم، در گوش هم چه می گویید؟ صدایی در درونم گفت: هیچ ــ هیچ، آنچه هم تو در تمام شب گفتی، بیش از هیچ نبود. من این ماهی ها را آنچنان که هستند، دوست دارم.
26 مهر 1394 ــ 18 اکتبر 2015 ــ بلژیک ــ اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟