نگاشته شده توسط: ordoukhani | مارس 12, 2016

فرهنگ چس ناله!

فرهنگ چس ناله!

یکی از عادت های نیکوی ما که از اجدادمان به ما ارث رسیده، چس ناله است. بذر این عادت را باید در فرهنگ ارباب رعیتی و استبدادی دید.
در درازی تمام تاریخ با شکوه ما، چنان چه اربابی از زیر رعیت خود می پرسید، حالت چطوره؟، رعیت فکر می کرد که اگر بگویم خوب است، فورا ارباب محصول بیشتری از من می خواهد، بدین دلیل با سر فرود آوردن می گفت: «الحمدالله، الحمدا لله، الحمدالله، به لطف شما بد نیست، نفسی می اید می رود و شکر گذار شماییم». (جمله خوب است هرگز به کار برده نمی شد).

نوکران، چاکران، عمله حکومت، و مالکان هم در مقابل حاکم مستبد همین رفتار را داشتند، بدین جهت که اگر می گفتند: حال مان خوب است، عاملان حکومت برای نشان دادن وفا داری شان به سلطان از آنها در خواست مالیات بیشتری می کردند.

چند وقت پیش یکی از آشنایان که به لطف انقلاب اسلامی پولش با پارو بالا می رود تلفن کرد. از او پرسیدم حالت چطوره؟ گفت، الحمدالله، الحمدالله، خدا را شکر بد نیست. گفتم مرتیکه قزمساق الاغ، تو که پولت با پارو بالا می رود، زن بچه و خودت هم سرو مور گنده و سالم هستید، چرا نمی گویی خوبم، این حکومت ریده به تو امثالت و شما رو که  پست، ضعیف تو سری خور بار آروده.
یکی از آشنایان دیگر به نام»…» که او را همیشه در گرد همایی سیاسی (خیر سرمان) سالی چند بار می دیدم، مرتب چس ناله می کرد که من از پاریس می آییم، با چس صناری که دولت فرانسه به من می دهد زندگی می کنم، برایم هزینه رفت و آمد و… زیاد است.
یکبار دوستی به نام «ت» به من تلفن کرد که که آقای «…» روز تولدش است، و در بلژیک پسرش بدین مناسبت، برایش جشن گرفته، خواهش می کنم، یک دسته گل از طرف من بگیر و برای او ببر. من خرِ نفمِ  بی شعور، دست گل بزرگی با قیمت زیاد خریدم و به نشانی که آقای «ت» داده بود برای آقای «…» بردم. جای شما خالی جشن تولد در در سال قصر بزرگی که تبدیل به هتل شده بود برگزار می شد. رو میز ها پر از گل، لیوان های شامپاین پر و خالی می شد، کار کنان همه اسموکینگ پوشده خدمت می کردند. من به یکی از خدمتگاران گفتم، این گل از طرف آقای «ت» است برای آقای «…» که به مناسبت روز تولدش فرستاده. در این مراسم چند نفر از آشنیان دیگر هم از کشورهای دیگر آمده بودند. نه هیچ یک از آشنایان، نه آقای «…» و پسرش به من محل سگ هم نگذاشتند. حتی کسی سپاسگزاری هم نکرد.
ولی باز هم هر بار آقای «…» را می دیدم، ایشان مانند همیشه با «چس ناله» از نداری و بی پولی اش گله می کرد.
22 اسفند 1394 ــ 12 مارس 2016 ــ بلژیک ــ اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: