زن بیشتراز همه می ترسید
مردی بود، با قدی نزدیک دو متر، وزنش به 130 کیلو می رسید. تمام بدنش پر پشم، موهایش به ابرویش چسبیده بود. نامش را همه فراموش کرده بودند، حتی خودش. تنها در دفتر ها نامی از او دیده می شد. همه او را «گوریل» صدا می کردند. مرد از این نام رنج نمی برد. او زمان راه رفتن، با گام های بلند، لگد بر زمین می کوبید، صدای پایش از دور شنیده می شد. «زن و مرد و کودک، با صدای پایش به رقص درمی آمدند».
نگاه مرد پر نفوذ و عاشقانه بود.هر چند صدایش مانند نعره شیر بود، ولی «زیباترین واژها» از دهانش بیرون می آمد.
رییس اش، همکارانش، کارکنان سوپر مارکتی که از آنجا خرید می کرد، نانوا و قصاب محل، همسایه ها، سگ خانه روبروی خانه اش، گربه خانه سمت چپی، مرغ های عشقش، کبوترهای وحشی، هر که او را از دور و نزدیک می شناخت،همه و همه از او می ترسیدند.
مرد را همسری بود، به زیبایی خیال یک زن، به مهربانی یک زن، زیباتر از هر شعری به گذشت و بزرگواری یک مادر، به با نمکی یک دختر. او هم از مرد می ترسید.
«همه می ترسیدند او را از دست بدهند. زن بیشتر از همه می ترسید».
.30 دی 1394 ــ 20 ژانویه 2016 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟